×

یادداشتی از داریوش ثمر بر نمایش اسب قاتلین
میگویم وهم آمیخته با بیم

  • کد نوشته: 183282
  • ۱۴۰۲-۱۲-۱۶
  • 310 بازدید
  • این اجرا تقدیم به حضور پیشکسوت ارجمند استاد دکتر احمد سپاسدار شد و گروه اجرایی در سالن سبز از ایشان ضمن تقدیر لوح تقدیر هدیه دادند به استاد سپاسدار و ایشان در حمایت از تئاتر ضمن ابراز بازخورد خوب از کار (اسب قاتلین )سخنانی ایراد کردند که ارزنده بود و با تشویق ایستاده تماشاگران استقبال شد…

    میگویم وهم آمیخته با بیم

    یادداشتی از برای نمایش (اسب قاتلین)
    به نویسندگی رضا گشتاسب و به کارگردانی سید محمد هادی هاشم زاده درآخرین اجرای شیراز ۱۵ اسفند ماه ۱۴۰۲
    سالن سبز مجموعه هنر شهر آفتاب، مجتمع خلیج فارس ، شیراز
    نوشتار از داریوش ثمر؛
    ساعت ۱۹ بود به معاضدت هنرمند قدیمی معین نعمت الهی برای دیدن این نمایش بدیع در صحن ورودی سالن سبز، استاد دکتر احمد سپاسدار ،را زیارت کرده و در مشایعتِ مهر و صفایِ محمد هاشم زاده عزیز،
    وارد سالن شدیم ،
    آمبیانس محیط سالن تئاتر قبل از اجرا حالتی شنیداری گنگ و احساسی زیبا دارد ، زمزمه تماشاگران در نوسان واژهای نامعلوم و همهمه نرم ،
    اما در تاریکی صحنه،
    زیر صدایی چون صدای تنوره دیو ساری، از صحنه میآمد ، با ولوله صوتی مخاطب مثل سُریان یک ترس ،جاری بود و همینجا یک صدابرداری و پخش هوشمند صوتی گیرایی داشت ، و گاهی شیهه دوری از اسب شنیده میشد،
    گروهی از بازیگران تار و تاریک دیده میشدند با صورتهای سفید شده و یک تابوت قابل رویت بود ،
    تماشاگر هنوز و به کندیِ گذرِ دقایق، طول کشید تا تشریف فرما شوند و بنشینند!، و این دقایق در افول و احتضار هیایوی مخاطب،
    به معنای یافتن سکوت و تمرکز برای آغازیدن کار کمی طول کشید!
    ولی با بالیدن بانگ موسیقی که آرام اوج میگرفت، سیطره نمایش حکم فرما شد،
    جایگاه سکوت کرد و بارش وَهم آغاز شد،
    میگویم وهم آمیخته با بیم
    این حالت به شدتی میخکوب کننده شروع شد،
    قوی بود ، با انتخاب افکت و موسیقی برزخی پس زمینه ایی که از دورترین فرکانس به نزدیکترین رسید و قطعا چیدمان باند و گروه صدا توانستند فضای ذهن کارگردان را حاکم کنند.
    صداها ، سیاهی و حضور نرم کاراکترها عین ساخت برزخ بود و دستگاه مه ساز بر آن حال افزود و نریشن با صدایی وَهم گونه نیز آن را ارتقا داد ، نورقرمز و شمع هایی در دست بازیگران که پر تعداد بودند چون ارواحی سرگردان هویدا شده، بارو و وقاری از صحنه ایی در سیاهی برهوتی برزخی را بسط دادند،
    و با تابوت و ذکر بنام پدر ، پسر و روح القدس اسامی و اقانیم ثلالثه ترسایان،
    القا شد که بَدایت تئاتر در حول و اکناف نوعی بیم انسانی است ادیانی است ، بیم و محابا جریان یافت با دیدن چهرهای مستغرق در گریمِ برزخی وار بازیگران، خون و خشم و چهره های آشفته، زخمی و ترسناک،
    شوکه ایجاد میکرد ، پیش درآمد ِدرام، قصه،.. و آنچه به شکل کلاسیک بدرقه اولیه سیر دراماتیک معمول است را کارگردان کنار زد و با یک نریشن کوتاه مخاطب را در عالم مثال به درون نیم جهنمی از اشباهِ انسانی شیطانی، پرتاب کرد.
    که ففط فهمیدیم افرادی در زمان شاید قرن ۱۸ یا معاصر تر ، در مکانی که شرق نیست در قریه ایی که ارباب و رعیت دارد
    و زمانه که در آشوب هجوم شورشیان و غوغای خشم است، زندگی ماتریکسی دارند ، در زمان هم چندین کاراکتر مداخله حضور داشتند و کاراکتر
    لورا با بازی( بانو مریم شکری) که بیشترین کشش انرژیکال بازی را بر دوش داشت بی خستگی !
    زنی است با شوهرش که از خدمه فردی بورژوا هستند که در آماج تحول اجتماعی آن منطقه و قتل ارباب و همسرش بحر زیرین فتنه دارند، و افکار شیطانی در کاراکترها جسم های آنها را به خمیره هایی از جنس محکومان جبرکار تبدیل کرده.
    اینان نمایی هستند که مد نظر نویسنده (رضا گشتاسپ) بوده تا وقایعی از عملکرد انسانی را در شکل ظاهر دوزخیانی القا کند و این همان درک خوب محمد هاشم زاده در کارگردانی است که به ظن من نویسنده این سطور که نظرم شخصی است، شبه ایی از تصاویر کمدی الهی دانته دارد ، اما شاید فراتر از متن که کپی نشده طراحی های کارگردان است آن متن را باز آفرینی کرده
    در فرم طرحی نو درانداخته، البته با طراحی ها (لباس ، گریم ، …) در فرمی همراه با اختناق حاکمه بیم به روزرسانی شده ،
    مثلا اگر مقایسه را در ابعاد درشت برای تفهیم سخنم بیان کنم شبیه به این است که مکبث شکسپیر را ادوارد گوردن کریگ، در طرحی بدیع که کار صنع و ساخت کارگردانی، متکی به نو نگری، در طراحی و میزانسن است ، اجرا کند ،
    قریحه و استعداد نونگرها در فرم اجرا ، کار کارگردانی است که مرز آمیختن صنعت ملزومِ ایجادِ تاثیرِ تئاتر را، برای تاثیر بیشترِ متن و سیطره بر مخاطب میداند.
    درک میکند و برایش راهکار خلاق دارد
    که از تحول صحنه پردازی ساطع میشود چیزی که بنیان آنرا به زمان واختانگوف و مه یر هولد برمیگردد، انواع معانی در سنت تشریح معمول جا نمیشود،
    و تخیلات کارگردان افزونتر از کلیت متن ، جامه ایی بر تن نمایشنامه میپوشاند که سراسر سطلی از رنگِ حالِ درونیِ کارگردان است که بر متن پاشیده شده،
    که بیم می افزاید ،
    که با خلق ده ها میزانسن و تمهیدات در هر دقیقه فوتوریسمی جهنمی را بسط داده و در همان تنوره آتشین بکگراندی هول زا
    هیزم می افکند.
    اجازت دهید این تمهیدات گیج کننده و گیرای کارگردانی را تا آنجا که یادداشت کردم در جایگاه تماشاگر و در ذهن هم دارم مرور کنیم؛
    ۱_کاراکتر اسب که بدنی سیاه و دم سفید دارد با گریم خاصی و پاهای فلزی فنری اضاف شده بر قامت او هیبت اسب یافته و در ممارستی قطعا مشقت بار ، بارها در تاریکی صحنه ظاهر شده شوکه میسازد.
    ۲_ گروه فرم متشکل از ۶ تا ۸ نفر بانو که هم سان هستند و با گریم خاصی شبح وارانه، انواع فرم ها و حرکات گروهی را میسازند ، راهبه های شمع به دست می شوند، گروه اسبان شورشیان میشوند، اسب ارابه میشوند، سوگواران میشوند و ده ها شکل دیگر ، گاهی دقایقی فریز شده بسر میبرند و گاهی با انعطاف بدنی خمیده و پُل میزنند …
    ۳_موسیقی رعب انگیز، بانگ و تبل مهیب ، کوبیدن درب ، خنده های غلو آمیز، داد و عربده زجرآور، جیغ دلگزا و ….
    ۴_جابجایی نور ها، بی وقفه تعویض شدنشان همراه با حرکات و میزانسن های چرخشی ،
    ۵_کد شناسایی کاراکترها، ماتی، کشیش، ارباب، کش ، لورا، گاریچی، …در لابلای تعویض نور و حرکت و قاب سازی و قرار دادهای لحظه ایی فضای فرضی که فسخ میشد، مثلا خانه تبدیل به ارابه میشد، میز بزرگ منزل ارباب با یک حرکت جابجایی سریع آکساسوار ، خلوت لورا میشد، درب به همراه بازیگران میچرخید و دو بازیگر دیالوگهای پینگ پونگی میکردند ، و اگر ساده بگویم و لیست را ببندم مجموعه ده ها لحظات تاثیرگذار بعید الذهن و کوبه ایی با استفاده از لکه نور در تاریکی بزرگ، مثل نواختن سولوی ملودی هایی مجنون وار بی وقفه بود ، انگار یک موسیقی سبک متال را تصویر و نقاشی کرده باشند در هر جمله موسیقی که سعی در هیجان آمیخته به بیم دارد این مثل بارش تصویر بر صحنه بود که نیت سیل دارد!
    همین خاصیت توجیه خوبی برای تلاطم و ناهنجاری روح انسانی دارد که در نریشن میگفت : راستش من خوب نمیتوانم تعریف کنم چه اتفاقاتی افتاده …
    این مرز بینا متن و کارگردانی تملک میزانسنهایی را به دست میگرفت که رویا، یا تداخل واقعیت و خیال پدید آورد و بگوید این خواب برزخی توصیف آنچه با آن هنر نمایش را ارائه دادیم است،
    توصیف حرکات و صداها و تضاد کاراکترها و زندگی موازی آنها و پیچاندن رشته زمان در کلام، تلاش هنریست،
    این احساس را درک کرده و لذت بردم چون هنر همین ابداعات است و البته این نمایش کاملا کارگردان محور و متمایل به فرم است برای القای درون و بازیگر در فرم شناور است اما چون نوشتارم نقد بازیگری نیست ، احتمال نکات ریزی هست که در بازی ها باید یا شاید ، بهتر است ارتقا یابد،
    نکته دیگر اگر نمایش اسب قاتلین را به یک سمفونی از حرکت و دیالوگ و کل میزان ها تشبیه کنیم ، لحظات آرامش یا افت ضربه برای یک مجال آرامش کم بود، به همین دلیل این ارکستر را با سبک متال ،
    مثال زدم، که البته در صحنه ایی که همه راهبه وار بر جسد ارباب با روپوش های سفید و شمع لرزان ایستاده اند و موسیقی ارگ کلیسا نواخته میشود ، آرامشی به وقت حاصل میشود،
    کار حرفه ایی اجرا شد و این را نمیشود انکار کرد، که جدا از اجرا در چندین جشنواره های داخلی و خارجی و تقدیر و الواح تقدیره دارد این کار،
    ملاک اگر دید شخصی باشد از انسجام و هماهنگی گروه اجرایی واژه اجرای حرفه ایی احساس میشود که این نشان روزهای تمرین و مشقت است که ارزش تئاتر است، باز چون تکرار میکنم نوشتارم نقد تئاتر اسب قاتلین نیست ، اما در متن پرسش هایی ایجاد شد برایم که بگویم؛ نویسنده متن جناب گشتاسپ عزیز از یک نکته شاید تغافل داشتند همانا حجم و اندازه انشعابات متن است که شاید محور آنرا به درازا میکشاند، وقتی ارباب کشته میشود زن او همچنین و این سیطره اتمام می یابد با ربط به ماسبق لایه داستان (کُرا) دختر ارباب بی پیوست وارد داستان میشود شاید ربط آن بود اما در ازدهام دها موضوع موازی گم شد! شاید کمی ایجاز و مربع کردن چند ضلعی پر زاویه متن یک استحکام متقارن تر و از نظر زمان کوتاه تر و برای مخاطب مجال داشتن یک محور را سهل تر کند،
    گاهی استنباط میکردم که دلایل تنیدگی این همه رابطه یک ریاضیات ذهنی نویسنده است که روی تابلوی ذهنی او خطوط بیشماری را با منطقی پنهان بهم وصل کرده و اما درک آن روی صحنه و برای مخاطب تئاتر ملایمت بیشتری میخواهد ، زیرا مخاطب عام نیازمند داستانک پررنگ هست باید شوق او برای دیدن درام بعدی افزایش یابد و از مواجه با روشنفکری پیچیده زده نشود،
    *همین شاخه های چون کاموا پیچیده شده در متن که قبول دارم برای تقریبا نامحسوس کردن داستان بنا شده*
    میزان تاثیر گذاری را کمتر میکند به این دلیل که مدت زمان بارش مفاهیم و موضوعات زیاد میشود و شایان توجه اینکه گروه اجرایی تمام این مدت زمان را با انرژی سرپا نگهدارند ، اما مخاطب کمی سرخورده میشود که کدام علت العمل ها را پیگیر باشد و البته میدانید نویسنده بارها پاکنویس کرده ذهن خود را گسترش داده گروه ده ها بار ممارست کرده و مخاطب فقط یکبار فرصت ارتباط دارد ، آنهم با شلوغی ذهن انسان امروز که میخواهد در تئاتر از ذهن مشوش روزانه کمی فاصله بگیرد،
    به هر روی گروه اجرایی جای خالی نگذاشت بی وقفه فرم ها عوض و به ظواهر متعدد جابجا میشدند چشم را پر میکردند و ریتم داشتند ، ریتم بالا، سخت ، باید بدون اشتباه در لحظه باشد مثل سولو های یک الکتریک نواز سرعتی ، مثل قطعاتی از بلوز سیاهان …
    جدا از این غوغا سازی های تمرین شده و هفتاد شکل
    چند مفهوم مشخص تیتر شد که بیشتر به پایان کار یک بستن مفهوم میداد
    در ساده ترین شکل واژهای دروغ (لورا موقع دروغ گفتن پلک میزند) (کشیش دروغین) کسی که خود را به دروغ جازده است و نزدیکی شیطان به این همه افرادی که به واسطه دروغ شیطان را به درون خود جا داده اند چیزی جز مرگ و قتل در پی قتل ندارد، مثل واقعیت نامعلوم قتل در کلیسا اثر تی اس الیوت شاعر، شناور و نامعلوم است چون ویروس دروغ آنها را از نور تهی کرده در سیاهی اسیرند شلیک میکنند میکشند تا کشته نشوند و اسب که فارغ از این ریاکاران نوعی وجدان آگاه طبیعت است گلوله به سویش در حرکت است …اگر اسب و اجرای خوب بازیگر آنرا که درک خوبی از متن داشت جور دیگری میدیدیم همین چند مفهوم تلخ شاعرانه و تمثیل وار درک نمیشد، چون رمیدگی حال اسب از انسان و کوبیدن سم های ناخشنود و خشن نوعی واکنش طبیعت به ذات پلیدی هاست، البته باز استنباط شخصی است زیرا با لایه مخدوش سطح داستان به تعمد اجرا کمتر رابطه داشتم.
    آنچه قابض بود برایم و جذب ذهنی این شاگرد بود در این یادداشت با الکن بودن انتقال کلیت به دلیل محدودیت مجال و طول نوشتار جا نشد و البته نکاتی یادداشت دارم که شاید در گفتمانهای حضوری جلسات نقد و گفتمان مجال بیان بیابد .
    در انتها از کارگردان اثر، محمد هاشم زاده و تمامی اعضای این گروه پر انرژی و کوشای نمایش اسب قاتلین،
    برای بیشمار ظرایف و ممارستهای دیده شده سپاسمندم.
    پایدار شما.
    داریوش ثمر ۱۶ اسفند ۱۴۰۲.

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نویسنده: داریوش ثمر
    منبع: دیدگاه نیوز

    مطالب مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *