×
آخرین اخبار

فارسی گویان, شماره۵

  • کد نوشته: 155797
  • ۱۴۰۲-۰۶-۲۵
  • 130 بازدید
  • به گزارش خبرروز، داریوش ثمر نمایش نامه نویس و پژوهشگر شیرازی در یادداشتی آورده است: این نوشتار در ادامه چهار مقال قبل است که نام نخستِ پژوهش ، پارسی گویان و سه مقال بعدِ آن فارسی گویان بود. پژوهش در ادبیات به اجمال و با نگاهی به واسطه زمان و اندازه نوشتار به مَثلِ (مشت […]

    فارسی گویان, شماره۵

    به گزارش خبرروز، داریوش ثمر نمایش نامه نویس و پژوهشگر شیرازی در یادداشتی آورده است: این نوشتار در ادامه چهار مقال قبل است که نام نخستِ پژوهش ، پارسی گویان و سه مقال بعدِ آن فارسی گویان بود.
    پژوهش در ادبیات به اجمال و با نگاهی به واسطه زمان و اندازه نوشتار به مَثلِ (مشت نمونه خروار) نظری منطعف را با قرون گذشته داشتیم و بی انفصالِ مطلب به نواحیِ زمانگاهِ نوادرِ سخن ایران زمین، نزدیک شدیم،
    و از تعدادی ناطوران ادب و نام آوران سخن فارسی به نقصانِ شاگردی شرح ارائه کردیم، تا به حافظ رسیدیم ،
    اکنون از چند هم عصر او منقطع سخن میگویم و بعد اندکی بیشتر در باب حافظ درس پس میدهیم،
    خواجوی کرمانی
    کمال‌الدین ابوالعطاء محمودبن علی‌بن محمود، معروف به خواجوی کرمانی و متخلص به (خواجو) ، یکی از شاعران نیمهٔ اول قرن هشتم است. آرامگاه خواجو در تنگ الله اکبر شیراز است. وی از شاعران عهد مغول است و اشعاری در مدح سلاطین منطقه فارس در کارنامهٔ خود دارد،
    پدر خواجو نامش علی بن محمود بوده و یکی از اکابر معروف کرمان است ، خواجو هنوز پسر بچه ای بیش نبود که شایستگی خود را با سرودن قصیده
    ( تاریخ حمام یزد) نشان داد. این قصیده بر دیوارهای این بنا نقش شد و برای همیشه باقی ماند.
    او پس از آنکه دوران کودکی را در زادگاه خود پشت سر گذاشت در پی کسب علم و کمال به سیر آفاق و انفس پرداخت و قسمت اعظم زندگی اش را پیاده به سیر و سیاحت گذراند.
    او در دوران جوانی خود جدا از کسب دانش های معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدید هایی از شهر ها و دیارهایی چون؛ اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر داشته است ،
    پس از بازگشت ، به اصفهان رفت.
    بعد از چندی به کرمان و در آخر شیراز را گزین کرد و تحت حمایت خاندان (اینجو) روزگار میگذرانید.
    او لقب هایی مانند (خلاق المعانی) و (ملک الفضلا) نیز داشته است.
    خواجو درنزد شیخ امین الدوله کازرونی و شیخ علاء الدوله سمنانی کسب فیض کرده و صاحب مدارج عالی شده بود.
    جبر زمانه، ظهور خواجو را در بین طلوع دو ستارۀ درخشان آسمان ادب فارسی، یعنی سعدی و حافظ قرار میدهد و جلوۀ او را مشکل میسازد.
    همین عامل باعث گردیده که بسیاری از نویسندگان (به ویژه معاصر) و تذکره‌نویسان او را از یاد ببرند! و برخی تنها به اشاره‌ای کوتاه دربارۀ وی بسنده کنند،
    سلمان ساوجی
    جمال‌الدین سلمان بن خواجه علاءالدین محمد،
    معروف به سلمان ساوجی، از شاعران اوایل قرن هشتم هجری است. وی از بزرگترین غزل سرایان و غزل‌گویان ایران است.
    پدرش خواجه علاءالدین محمد اهل قلم بود،

    سلمان تحصیل کمالات کرد و سخن‌پردازی‌های او تنها از روی قریحه و ذوق نبود. در اوایل عمر خواجه غیاث‌الدین محمّد وزیر سلطان ابوسعید بهادر را در قصاید خود مدح کرد و از سلطین زمانه  مدح گفت.
    سلمان ساوجی در درجهٔ اوّل قصیده‌سراست و می‌توان او را از آخرین قصیده‌سرایان معروف ایران پیش از صفویان دانست. سلمان در تغزل و عاشقانه‌ها نیز زبردست بود و از این جهت مورد توجه قرار گرفت.
    بسیاری از شعرهای سلمان ساوجی در مدح شیخ حسن و همسرش دلشاد خاتون و سلطان‌اویس سروده شده. او دو مثنوی یکی موسوم به (جمشید و خورشید) به شیوه داستان های نظامی و (فراق‌نامه) دارد،
    عبید زاکانی
    خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به (عبید زاکانی)  شاعر، نویسنده و لطیفه‌پرداز ایرانی قرن هشتم هجری است
    در یکی از توابع قزوین چشم به جهان گشود،
    عبید هم دوره
    ( آل اینجو) خانواده‌ای سلطنتی در دوره مغول‌ها، به ویژه خاندانی که در سده هشت در فارس حکوت می‌کردند است.
    واژه (اینجو) در زبان مغولی به معنای
    (املاک ویژه) است و البته در پی آن حکومت
    (جلال‌الدینْ شاه شجاع)  از سلاطین (آل مظفر) در تقارن با زیست زمانه این شاعران هست،
    عبید نیز در شیراز  به دانش اندوزی پرداخت و در این شهر در نزد بهترین استادان پرورش یافت، اما بعد از اتمام کسب علم به شهر خود قزوین بازگشت و تا پایان عمر در این شهر ماند.
    عبید در هنگام تألیف( تاریخ گزیده)  که قریبِ چهل سال پیش از مرگ اوست،
    به اشعار خوب و رسائل بی‌نظیر خود شهرت داشته‌است. در تذکره دولتشاه سمرقندی، چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با (جهان خاتون)  شاعره، و (سلمان ساوجی) و ذکر تألیفی از او به‌نام ،شاه شیخ ابواسحاق، در علم معانی و بیان و غیره هست.
    عبید شاعر بزرگی بود و در بین فارسی زبانان و سخنوران ، همگان نام او را با اشعار طنز و هزل عجین و اغلب عامه او را به لطایفش می‌شناسند. برخی عبید زاکانی را پدر طنز فارسی لقب داده اند.
    در این میان منظومه (موش و گربه) شهرت بسیار داشته و (ریش نامه) و (صد پند) از همه لطیف ترند. مانند بسیاری از طنزپردازان متقدم مانند سعدی شیرازی، طنز و هزل به یکسان در لطایف او راه یافته‌است.
    دیوان لطایف او شامل
    (رساله دلگشا)
    ( رساله ملا دوپیازه)
    (منظومات سنگتراش) و رباعیات و ترجیع بند هم دارد،
    نمیشود از شیرینی های طنز عبید نگفت وقتی در نوشتاری او و اسمش حضور داشته باشد برای نمونه؛
    مردی نزد ایاس بن معاویه آمد و گفت:اگر خرما خورم زیانیم باشد؟ گفت:نه. گفت:در صورتیکه سیاهدانه با نان خورم گناهی کرده ام؟ گفت:نه. گفت:اگر کمی آب بر سر آن نوشم؟ گفت:منعی ندارد. گفت:شراب خرما هم ترکیب همین چیزها باشد بعد از چه رو حرامست؟ ایاس گفت:اگر بر تو کمی خاک افشانند دردت آید؟ گفت:نه. گفت:اگر بر پیکرت آب پاشند، اندامیت بشکند؟ گفت:نه. گفت: اگر از آب و خاک خمیری کنند و در آفتاب نهند که خشک شود و بر سرت بکوبند چون باشد؟ گفت: آنم می کشد. ایاس گفت:آن هم چون این است
    جنازه
    جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.
    پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی
    گفت کجایش میبرند؟
    گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.
    گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!!
    طلخک و سرمای زمستان
    پادشاه محمود در زمستانی سخت بـه طلخک گفت کـه با این جامه ی یک لا دراین سرما چه میکنی کـه من با این همه ی جامه می لرزم. گفت ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت مگر تو چه کرده ای؟ گفت هرچه جامه داشتم همه ی را در بر کرده ام.
    اوصاف بهشت؛
    واعظی بالای منبر از اوصاف بهشت می‌گفت و از جهنم حرفی نمی‌زد. یکی از حاضرین پای منبر خواست مزه ای بیندازد گفت:ای آقا،شـما همیشه از بهشت تعریف می کنید،یک بار هم از جهنم بگویید. واعظ کـه حاضر جواب بود گفت: آنجا را کـه خودتان می روید و می بینید. بهشت اسـت کـه چون نمی روید لااقل باید وصفش را بشنوید.

    گزیده ای از رساله تعریفات ملا دو پیازه:

    شاه:آنکه زبانش بر سر مردم دراز است
    دانشمند:خورجین مسائل
    تواضع زیاد:علامت غرور
    گزارش نویس:گربه منتظربر سوراخ موش
    طبیب: پیک اجل
    بیمار:دفتر مشق پزشکان
    فرزند:تسلی دل و آزار جان
    متفکر:تنها
    بی مزه: تعارف زیاد
    مردود:مهمان بعد از سه روز
    قهر خدا:اذیت و آزار مردم
    هیچ :جواب کار بد

    گزیده ای از رساله تعریفات؛

    دنیا:جایی که هیچ آفریده ای در آن آسایش ندارد
    عاقل:آنکه به دنیا و اهل آن وابسته نیست
    کریم :آنکه در مال و مقام طمع نمی کنید
    آدمی :آنکه خیر مردم را بخواهد
    مرد:آنکه با زبان سخن می گوید
    دانشمند:آنکه عقل تجارت و کسب و کار ندارد
    بخشنده:آدم فقیر
    خسیس:آدم پولدار
    بهشت:جایی که بسیاری از مردمان نبینند
    حلال:چیزی که بسیاری از مردمان نخورند
    مال یتیم:آنکه بسیار با خیال راحت بخورند
    چشم طمع:ظرفی که هیچ وقت پر نمی شود
    نصیحت گو:آنکه می گوید و خودعمل نمی کند
    بدبخت:آنکه خرجش بیش از دخلش باشد،

    تا اینجا به نگاهی که گزارش وار بود اکتفا کردم تا در ادامه از دریافت میتوانم ترجمان کنم از دریافت، بپردازم، و درپس آن به حافظ بپردازیم ،
    یک رکن بزرگ هنرمند شاعر اعتقاد به درونی است که برون انسانی خودش را با آن ارزش یابی میکند،
    این معمولا مفهومی اخلاقی است برخواسته از یک خلق است پرداخته از یک طبع ، شاعر از میان خودش دنیا را میبیند و در هنگامه نوشتن ،
    از رنگ خود به جهان میزند
    این برخلاف نگاه شاید منطقی و علمی باشد ، چون علم جهان را به تسخیر کردن میخواهد شاعر به همراهی کردن،
    به همین دلیل میگویم که اخلاقی است چون اراده هنری به تفهیم مسایل اخلاقی ساده میپردازد، عدالت، انصاف، مهربانی ، بخشش و…
    اما این زبان شعر ،چون زبان علم نیست و مثل ریاضی قابل اثبات نیست ، قابل قضاوت هم نیست اما گرایش درونی شاعر که فاعل شعر سرودن است یک لغزش آنی در ضمیر ناخوداگاه است، (البته در مورد شاعران کهن سخن چون گفته میشود به صدق شاعری در ذهن گواهی میدهیم)
    بله تفاوت دوران اشغال سرزمین ، تفاوت دوران پیشرفت های علمی در دوران های بعد در صفویان، شکل معماری، خانه ها ، مساجد، شهر ها، در شکوه ودر زوال و هزاران تنگنا در تاریخ یک ویژگی صدق در ضمیر ناخودآگاه شاعر را بیان میکند، مثلا در نکات عبید زاکانی پرهیز از ریا و فقر در حکومت مغول وجود دارد و البته چون تدقیق در آن وجود ندارد به نسبیت روحیه شاعر نسبیت گراست، گاهی مدح است و ستایش ، گاهی گله و شکوه، اما چون هنر به نوعی مترادف اخلاق است از عواقب این نسبیت سلب مسولیت هم میشود، و اینجا صنایع ادبی چون ، *ایهام* که حافظ استاد آن است همین طبع شاعری و ساحت آن را خوب خلقی و اخلاقی میدانم ، برای اینکه ایهام با دقت بیشتر مرور کنیم این واژه را در دانشنامه کپی کرده و اینجا مجدد مینویسم؛
    ایهام یا توریه آوردن واژه‌ای است با حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد.
    مقصود شاعر گاه معنی دور مثل داستان تاریخی یا موضوعی بین دو نفر یا ضرب المثل،
    و گاه معنی نزدیک است. در ایهام، واژه یا عبارت به گونه‌ای است که ذهن بر سر دوراهی قرار می‌گیرد بین داستان اصلی و داستان گذشته تاریخی و یا میان نفرات یا ضرب المثل و نمی‌تواند در یک لحظه یکی از دو معنی را انتخاب کند. گرچه دریافتن اینکه کدام معنی اصلی است و کدام فرعی،
    بسته به
    رابطهٔ کل کلمات مصرع یا بیت با کلمهٔ دارای ایهام است*
    البته در بعضی اشعار هر دو معنی قابل قبول است.
    فکر کنم نیاز به معرفی حافظ نباشد چون در مقال قبل اشارت شد اما پیوست همین ایهام که بزرگترین مشخصه شعر حافظ است چند بیت مرور کنیم؛
    بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
    خود فروشان را به کوی می فروشان ، راه نیست،
    یا…
    اورا به چشم پاک توان دید چون حلال،
    هر دیده جای جلوه آن ماهپاره نیست،
    یا…
    وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
    زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش…
    و بعد از ابهام زیور مراعات نظیر خاصه همین نسبیت گرا کردن شعر اصیل است چیزی بین رابطه و تناسب،
    برای نمونه؛
    مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
    یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
    و تشبیه و کنایه و …این آرایه های ادبی برای انتقال مفهوم و دیدن دنیا از دریچه ایی خارج از تداول روزانه است ،
    این خاصیت در شاعران سده های هفتم و هشتم به بالندگی میرسد و در فن شعر اختیارات فنی و زبانی چنان قدرتمند هستند که کلمات جادو میکنند ،
    نوای نی ها و بازی دهر را بهتر قرون قبل میشود احساس کرد که دنیای آن زمان در وقت و هنگامه حافظ مساعد طبع اخلاق دوست و ذات هستی جوی نبوده ، زمانه مشرق زمین چون داستانهای شاهنامه کین خواهی و کین جویی و البته فراز و فرودهای اجتماعی که هم در معماری و هم در رساله های تاریخی میشود جستجو کرد، در طنز عبید زاکانی هم به این دلیل نمونه آوردم که مهم بودن اخلاق از ارکان اساسی زندگی هر ایرانی بوده و هیچ چیز بالاتر از ادبیات نیست برای نشان دادن آن اما حافظ چون پیچیده است و در میان تمام نامدارجهان نظر گوته را بخوانیم؛
    ژان ولفگانگ گوته ؛ شاعر ، فیلسوف ، نویسنده ، سیاستمدار و دانشمند بزرگ در میان آثار خود ، یک  اثر مهم دارد به نام
    ( دیوان شرقی) .
    این اثر نه تنها یکی از عالی ترین آثار شعر و حکمت گوته  است بلکه یکی از بزرگ ترین آثار ادبی آلمان و اروپا به شمار می آید .
    گوته این اثر برجسته را با خواندن دیوان شعر حافظ به وجود آورد .
    نقادان ادب جهان ، گوته را یکی از ارکان چهارگانه ادب جهان نام داده اند و چنین شخصیتی با شیفتگی و دلبستگی درباره حافظ فراوان گفته است :« ای حافظ ، آرزوی من آن است که فقط مریدی از مریدان تو باشم  » .
    گوته خطاب به حافظ متن های ادبی سلیس ، عمیق ، پرمعنا و پر از روح و احساس خلق کرد که در نوع خود شاهکاری بزرگ محسوب می شوند .
    در نوشته های او با نام حافظ مواجه می شویم .
    او با حافظ سخن می گوید ، به تحلیل اشعارش می پردازد ، احساس قلبی خود و دریافت هایش را نسبت به اندیشه های حافظ بیان می کند . حافظ را می ستاید ، سروده های او را جاودانه و آسمانی می خواند اما گاهی هم عاجز و درمانده می شود از بیان درک عمیق حقیقت نهفته در اشعار او .
    متنی که می خوانید نظر گوته درباره شخصیت ، اندیشه و ادبیات حافظ است که در دیوان غزلیات او جلوه گر شده است :
    ای حافظ ، سخن تو هم چون ابدیت بزرگ است ؛ زیرا آن را آغاز و انجامی نیست . کلام تو هم چون گنبد آسمان ، تنها به خود وابسته است و میان نیمه ی غزل تو با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت ؛ زیرا همه ی آن در حد جمال و کمال است .
    اگر روزی دنیا به سرآید ، ای حافظ آسمانی ، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم . چرا که این ، افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است .
    درباره ی غزل های حافظ هرگونه سخن بی فایده است ؛ زیرا باید نخست آنها را خواند و عمقشان را درک کرد و با آنها هم آهنگ شد تا بتوان پی برد که چگونه سخن حافظ اعجاز واقعی ذوق و هنر بشری و سرچشمه ی فیاض کمال و جمال و حکمت و عرفان است ….
    بنظر میرسد آنچه بالاتر کنایه ها و آرایه های ایهام وار حافظ گرِد سر ابیات او میچرخد عرفان است،
    حال برایم جالب این بود که ترجمه اشعار حافظ بار و تقطیع هجایی وزنها را با خود نخواهد داشت اما شخصیتی مثل گوته آنرا استباط و درک کرده که البته هر انسانی درکی متفاوت دارد و به قول سارتر هیچ دو انسانی در جهان به کنیه عمیق حتی یک کلمه پی نخواهند برد ،
    اما با این خلق نسبی در شعر باز گونه ایی شدیدا قابل احترام در اشعار حافظ وجود دارد که بیان تجاذب در هستی شناسی ژرف میتواند باشد یا نوعی آگاهی از همه چیز خود دیدگاهی اخلاقی ، راهنما و جذب کننده آفرینش کند،
    برای حسن ختام اینوشته چند گزیده کپی از لسان الغیب حافظ شیرازی،

    ما ز یاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
    تا درخت دوستی کی بر دهد
    حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
    گفت و گو آیین درویشی نبود
    ورنه با تو ماجراها داشتیم
    شیوه چشمت فریب جنگ داشت
    ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم

    عیب رندان مکن‌ای زاهد پاکیزه سرشت
    که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
    من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
    هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار که کشت
    هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
    خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد
    حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست
    کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد

    ای بـــی‌خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی
    تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی
    در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق
    هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی
    دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
    تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…

    خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
    راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم
    گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب
    مـن به بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم
    دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
    رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
    چون صبا با تن بیمار و دل بـی‌طاقت
    بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم
    در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
    بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم
    نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی
    تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم

    راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست
    آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست
    هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
    در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست،

    منابع نوشتار
    کتب ادب پارسی..تاریخچه،.. و منابع اینترنتی،
    با سپاس از خوانش شما،
    داریوش ثمر،
    ۱۴۰۲.

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *