×
آخرین اخبار

یادداشتی از: پژمان خلیل‌زاده
انتقام “دموکراسی” بر “دموکراسی هیبریدی”

  • کد نوشته: 92512
  • ۱۴۰۱-۰۶-۱۴
  • 495 بازدید
  • مبحثی که می‌خواهیم در این مقاله در موردش صحبت کنیم، سوژه‌ای است که اکثر مخاطبان امروز سینما و سریال از هر کجای جهان با آن زیادی غریبه نیستند. چون حدود ۱۵ سالی می‌شود که به شکل ارادی و تعمدی در ریخت و قیافه‌ی فیلم‌ها دست برده‌اند و همچنان قوانین، روز به روز حاشیه امن ناخودآگاهیِ مولف و حتی مقلد را هم خدشه‌دار کرده است.
    انتقام “دموکراسی” بر “دموکراسی هیبریدی”

    به گزارش خبرروز، پژمان خلیل زاده در مبحثی پیرامون دموکرسی در سینما آورد است:

    مبحثی که می‌خواهیم در این مقاله در موردش صحبت کنیم، سوژه‌ای است که اکثر مخاطبان امروز سینما و سریال از هر کجای جهان با آن زیادی غریبه نیستند. چون حدود ۱۵ سالی می‌شود که به شکل ارادی و تعمدی در ریخت و قیافه‌ی فیلم‌ها دست برده‌اند و همچنان قوانین، روز به روز حاشیه امن ناخودآگاهیِ مولف و حتی مقلد را هم خدشه‌دار کرده است. تمام ما تماشاگران بی‌سلاح باید برابر هر آن چیزی که قانون می‌شود در مقابل رانه‌ای که دوستش داریم و‌ نامش سینماست، همینطور منفعل بمانیم. در این مقاله قصد داریم با یک عینک نسبتاً جدا افتاده از جریان‌های مد روزی، به تبیین مفاهیم و مبانی به اصطلاح جهان شمولیِ این پارادایم‌های مختلط بپردازیم که سرفصل‌های آن به قرار زیر است:

    – مبارزه دراماتیک و مضمونی با هر گونه نژادپرستی اعم از: راسیسم عقیدتی – شوونیسم ایالتی – فاشیسم و نازیسم نژادی – فاندامنتالیسم سنتی و قبیله‌ای

    – برابری نژادی و رنگین‌پوستی در ساختار بازیگرهای یک اثر و ترجیحاً هم از یک یا چند تیپ فرعی آسیایی در زیرمتن و روبنای روایت استفاده شود (که آنهم به خاورمیانه‌ای و شرق دور تقسیم می‌شود)

    – برابری طلبی و دادخواهی فمینیستی در چند حالت:
    ۱) حالت فمینیسم کلاسیک که بحثش بازار سرمایه و کار و پرولتاریا و حق بیمه است
    ۲) حالت جدیداً ظهور کرده از یک نوع
    فمینیسم نئولیبرالی که بشدت بر قدرت گریزگاه‌ها و پوپولیسم و حق‌گرایی فضای مجازی مانور می‌دهد و اساساً زیستش همین است
    ۳) حالت بعدی در همان فمینیسم نئولیبرالی است که وارد یک فردگرایی اگو-سنترالیستی مخرب می‌شود و دیگر به شکل تصاعدی در فانتزی‌های زنانگی خود می‌زید و نهایتاً بدون برون‌داد امیالش مانند امر طبیعی جنسی یا ارتباط عاطفی خو می‌گیرد و این پرتره‌ی ابژکتیو از زن، دقیقاً همان زنِ نمادینِ مبتذل ژاک لاکانی است.

    – برابری جنسیتی در تمامی اشکالش، اعم از:
    مردان و زنان هم‌جنس‌گرا – مردان و زنان دو جنس‌گرا
    مردان و زنان فراجنس‌گرای مشوش در امر میل و آلت حتی جدیداً از طرف تشکل‌های اجتماعی مثل
    پیرا-روان‌درمانگرایی مدنی و درمان‌گرایی خودبازده‌ی عامل‌های میلی و جنسی، به ساز و ‌برگ تولید و هماهنگی بنیاد مفاهیم/مضامین کمپانی‌های هالیوودی فشار متناوبی در حال پمپاژ است که به سوژه‌های پدوفیلی (بچه‌باز) و شخصیت‌های گنگ مانده در هویت جنسی‌شان که منجر به سادومازوخیسم شوند، کمتر یا اگر شد اصلاً پرداخت دراماتیک در فیلم‌ها و سریال‌ها نداشته باشند که ما دقیقاً در این چند سال گذشته فیلم‌هایی با چنین سوژه‌هایی در ساختار هالیوود نمی‌بینیم.

    – برابری حقوق حیوانات، بخصوص جانوران شهری تا جایی که کم‌کم حتی تصاویر کشتن و نابود کردن جانوری در هالیوود به شکل جلوه‌های ویژه هم کنار گذاشته شده است. این رویه را در آثار ترسناک هم شاهدش هستیم که کاراکترهای انسانی جلوی دوربین سلاخی می‌شوند اما سگ و گربه حتی با طرفند کروماکی و پرده سبز به هیچ عنوان تا جایی که ذهنم یاری می‌کند این پنج بخش به عنوان سرفصل‌های مهم قوانین و قواعد و قراردادها و زد و بندهای مضمونی است که امروز در هر فیلم و سریالی که تماشا می‌کنیم این مواضع در زیربنا و روبنا متن و پیرنگ و روایت و مضمون، یک هم‌آمیختگی معلق مابین خروجی موقت خوب یا نابودی چارچوبه‌ی متنی در سینما، آفریده است. البته این موضوع سال‌هاست که در فضای ژورنالیسم سینمایی آمریکا بحث‌های زیادی میان موافقان و مخالفان به وجود آورده است. در جبهه‌ی موافق با این زیرمتن‌ها و چاشنی‌ها منتقدین و نویسنده‌های سینمایی که اکثرشان در حوزه‌های اجتماعی و مدنی و تشکلی هم عضویت دارند ادله‌شان این است که سینما و سریال اصلی‌ترین مامن مرکزی به عنوان چرخه‌ی تربیتیِ انسان امروز در جهان محسوب می‌شود و حال می‌توان از این فرصت استفاده‌ی بهینه کرد که اخلاق درست در کانتکست جامع را به بیانی در زبان تصویر و درام، هژمونی کنیم. این افراد برای کوبیدن میخ نهایی به ادله‌شان بر روی میز محکمه، بیان کردن عناوین ذکر شده را تماماً به نفع ساخت یک جامعه‌ی بشری درست و اخلاق‌مدارانه عنوان می‌کنند.

    دموکراسی در سینما

    حال مخالفین این دستگاه «هژمون‌ساز به مثابه‌ی اخلاق بشری» باید هنگام بیان کردن ادله‌هایشان بسیار هوشمند و دقیق باشند، چون با هر مغلطه و سفسطه‌ای می‌توان مخالفین این بالماسکه‌ی هالیوود را به یکی از آنتاگونیست‌های عناوین بالا وصله زد. از آن‌سو در پرداخت و نحوه‌ی ارائه‌ی ادله‌، افراد جبهه‌ی موافق، کوله‌باری از نمادها و مضامین و مفاهیم اخلاقی و انسانی را با پُتک و کوره‌‌ی داغِ پوپولیسم به یک شمشیر داموکلس ضرب کوبی کرده‌اند و از دستشان هم جدا نمی‌شود. در راستای تعامل با همین بحث دو طرفه، باید عامل‌های حاشیه‌ای و پمپاژگر را از نظر دور نگه نداشت و توامان امر وجودین آنها را تحلیل نمود؛ با اینکه دستاوردهای منحصربفرد زندگی بشر امروز، بخصوص جوامع مدرن را چنین قدرت‌های نیمه متمرکز و مستقل، سازماندهی توده‌ای و مدنی کرده‌اند، اما باید خطوط بهم ریخته‌ی پر از اغتشاش رانه‌های جمعی و فردی را به مثابه‌ی این سازمان‌ها و نهادها در نظر گرفت. در ساختار مدنی و اجتماعی کشوری مثل ایالات متحده آمریکا، اساسا باز-ساخت و خود-ساخت در امر تجمیعی دموکراسی، سابقه‌ی سال‌ها مبارزه و رفراندوم و اعتصاب و نبرد اقتصادی و طبقاتی در بطن لایه‌های مردمی‌اش داشته است. آمریکایی که روزی در سال‌های ۱۹۵۰ یک سیاه‌پوست یا رنگین‌پوست بومی مناطق آمریکای مرکزی بنا بر لایحه‌ی قانونی این کشور حق برابری با آنگلو-آمریکن‌ها و آنگلو-ساکسون‌ها نداشت تا حدی که اتوبوس و تاکسی‌هایشان مجزا بود و حتی توالت عمومی جداگانه داشتند. ولی در بطن دموکراسی مدنی آمریکا (با اینکه با ساختار اقتصاد و قدرت کلان سیاسی این کشور که کاپیتالیسم و نئولیبرالیسم است، بشدت مخالفم) این توده و لایه‌های خلقی در انواع طبقات اجتماعی‌شان بودند که به مرور زمان، وضعیت را تغییر دادند، آنهم با صدها کشته و هزاران زندانی در طول پنج دهه تا اینکه روزی رسید یک مرد سیاه‌پوست به مقام ریاست جمهوری همان کشور تکیه زد. البته…..البته….به خوبی می‌دانم که بعضی از شماهایی که در حال خواندن هستید سریعاً پوزخندی به طرفندهای پوپولیستی می‌زنی، چیزی که من هم آن را در بخش‌های جزئی و کلیدی کاملاً قبول می‌کنم و می‌دانم که آن گزینه‌ی به ظاهر ترا-سمپات مثل سیاه‌پوستی بنام اوباما که بت نژادپرستی مملو از راسیسم و شوونیسم آمریکای سنتی را شکست، اما در کلیت سیستم، همه در خدمت چرخ‌دنده‌های سرمایه‌داری کلان قرار دارند. پس، جامعه‌ی پر تلاطم آمریکا که پتانسیل‌های وخیم خود-درگیری دارد حداقل با متراژ تکثرگرایی توانست خود را اصلاح کند (این سخنان باب میل مارکسیست‌های کلاسیک نیست و آن را به رویوزیونیسم در عقاید یک سوسیالیست معنا می‌کنند).
    در این بین وضعیت اروپا کاملاً تفاوت‌های آشکار زیربنایی با جامعه آمریکایی در امر فرهنگ و تبیین چگونگی قراردهای مدرنیستی اجتماعی و پسا-مدرنیستیِ فردی دارد‌. با شروع قرن جدید که با آغازی شوکه کننده برای یک آمریکایی بود، بحران‌های اخته شده و برون-‌داد شده‌ی جمعی و فردی و دیگرانه‌گی در کانسپت ایالات متحده دچار وخامت ابژکتیو و سوبژکتیو گشت. پس از اینکه میل ارضا شده و ارگاسم از رضایتِ سرکوب در امر خشونت اکتسابی که جنگ و تجاوژ و غارت عراق / افغانستان برای جامعه‌ و هویتِ همیشه غایب آمریکایی در رگ‌های متروپلیس قدرتش تزریق شد، با رفتن چارلی (* چارلی نام مستعاری است در قراردادهای تجاوزکارانه ارتش آمریکا*/ مثل تمام چارلی‌های قبلی که وظیفه خود را در هیروشیما، در جنگ کره، در حنگ ویتنام، در جنگ سرد و…. به خوبی انجام دادند) و آمدن عیسی ناصری رنگین پوست، کم‌کم مداخلات و تضاددهای اجتناب‌ناپذیر در جبر پست‌مدرنیته شروع به فوران تکثیری کرد و پارادایم سوپر ماتریالیستی بنیادهای فکری مدرنیسم که ریشه در گذشته‌ی خود از آغاز رنسانس دارد، در ابژه‌ی اندیشه‌ی کلان مدنی‌اش دچار سوهاضمه گشت. در این سال‌ها به شکلی کاملاً طبیعی، تمام آن مفاهیم و مضامین دسته‌بندی شده در بستر روال فیلم‌های هالیوود جریان داشت، اما همین چالش، یعنی بن‌بست پارادایم ماتریالیسم کلاسیک بخصوص در چرخه‌ی نئولیبرال-دموکراسیِ اجتماعی (چون خلاف فرمول دیالکتیک ماتریالیستی مارکس هستند) بر سینما هم سایه انداخت.
    با ظهور ابزار مدرن برای فرو بردن ابژه‌ی آدمی، هر چه بیشتر در دل مجاز و تجرید؛ اساساً یک نظم نوین جمعی و بشری زیر سایه یک سازمان جهانی شکل گرفت و حدوداً تا به امروز ۱۵ سالی می‌شود که داخل زندگی حداقل دو سوم انسان‌های کره زمین دخول کرده است. همانطور که گفتیم، سوژه‌ی فجازی به ماتریالیسم جاری، پیوند خورد و به همین دلیل در این سال‌ها تا به این حد شمار آثار آخرالزمانی و فانتزی با قهرمانان کاملاً فرا-مادی زیاد و زیادتر شد. اما سازمان‌ها و تشکل‌های جور واجور، با اسامی و معیارهای التقاطی که اگر آماری هم گرفته شود ۵۰ الی ۶۵ درصد عوامل اصلی این نهادها و تشکل‌های مدافع از فمینیسم و هموسکشوآلیته و….. سوادشان در حد کمبریجِ فجازی یعنی ویکیپدیا و مرورگرهای فست‌فوتی داده است. اما اینکه چه برنامه‌ای در پشت پرده‌ی آن اتاق‌های کمپانی‌های فیلم‌سازی هالیوود که دائماً در حال گفتگو و سمینار با تشکل‌ها و انجمن‌های کاربلد و قلابی هستند، در حال پیش‌برد است مشخص نیست. برخی از این قوانین از طرف نهادهای مرکزی دولت و کنگره و کمپین‌های سناتورها به هالیوود ابلاغ می‌شود (مثل برخورد با نژادپرستی و کمرنگ کردن آن با وارد نمودن هر چه اکتینگ‌تر کاراکترهای رنگین‌پوست) ولی سایر موارد و ایجاد مفاهیم‌سازی کاذب و حتی اجباری یا تعمدی، بستگی به برنامه‌های کمپانی مورد نظر دارد.
    گفتن از حرف حق یا حتی شعار نیکو و اخلاق‌مدارانه، آنهم در جامعه‌ی فروپاشیده شده امروز که مملو از عدم حس طبیعی در زیستِ انسانی گشته، واقعاّ نیاز است و هر آدم عاقلی مخالف آن نیست. اما رویه‌ی پیش گرفته شده، بخصوص در این هفت، هشت سال گذشته واقعاً تا مرز رخوت و غیرقابل تحمل بودن می‌رسد. گویی تمام نظم روایی و ژانری و تماتیک و اتمسفریک را در سینما قصد دارند نابود کنند، چون هر زمان که هنر را به عنوان یک ابزار تربیتی و تبلیغی دانستی، بدون شک جهت‌دهی‌ات فقط مضمونی است و نه فرمیک. این تشکل‌ها و انجمن‌های اجتماعی و مدنی و سیاسی و انسانی و اخلاقی و جنسی و فمینیستی و بهداشتی و حیوانی و…. چنان فضای رعب و وحشت در گستره‌ی فجازی با آن قدرت افسارگسیخته در مجازیتِ بدون انتهایش، برای مخاطب و هنرمند و تولید کننده و منتقد به وجود آورده‌اند که مطمئناً اگر جان فورد یا هاکس یا هیچکاک در فضای امروز فیلم می‌ساختند روزی سه نوبت باید مراسم اعدام آنها را به شکل استریم و زنده تماشا می‌کردیم. این فضای حجیم با شعارهای پرطمطراقش که اکثراً تو خالی هستند، افرادی را در دل خود بارور کرده‌‌اند که دیگر از هیچ چیزی لذت نمی‌برند، چون اساساً هویتی ندارند؛ بخشی‌ از آن که توسط فجازی و آواتارهای تجریدی، کاملاً دچار یک استحاله‌ی ابژکتیو مجازی (فرا-ماتریالیستی نوین) شده است و نیمی دیگر از هویت این فرد با دستاویز شدن به کمپین‌ها و انجمن‌ها و بنیادهای متعدد، با امور اجتماعی اگو-سنترالیستی و استمنا با شبح دموکراسی جریان دارد.

    دموکراسی در سینمادر این فضای ملتهبی که جدیداً بر فضای سینما و پروسه تولید فیلم حاکم شده است، ما شاهد یک «مک‌کارتیسم معکوسِ پست‌مدرن» هستیم؛ اعمال قانون و ایجاد فضایی رقابتی و گیشه‌ای و بازار سرمایه برای آن آثاری که متعهد به قراردادهای منعقد شده‌ی چند وجهی هستند، این خودش مولد یک خود-سانسوری و خود-پنهان‌کاری مولفانه و تولیدی می‌شود. از جهت دیگر هم اگر نظر بیاندازیم می‌بینیم که چقدر سینما از این همه مخمصه‌های مدنی و کمپینی، دچار تصنع و زیست گلخانه‌ای شده است. سینما دیگر به معنای واقعی کلمه و هویت اصلی‌اش، امروز روی مرز عدم و هژمونی و انفعال قرار گرفته است. کمپانی‌های هالیوودی رسماً اکنون پارادایم‌شان تولید و توزیع سینما و فیلم‌سازی گلخانه‌های مارول و پیکسار و سایرین است؛ یعنی به بیانی سینما را به ماهوی وجودش، در ساختار مصنوعی که دیوانه‌وار در این چند سال آفریدند، می‌بینند. مخاطب نوجوان و نونهال هم از همان بدو آشنایی با مکانیسمی بنام سینما، سریعاً طوفانی مواج از گزینه‌های بلاک‌باستری مقابلش قرار می‌دهند تا او آن را ببیند و به قول فعالان مدنی و اجتماعی، تربیت هم می‌شود. مثلاً خیلی راحت اسپایدرمن و سوپرمن و کاپیتان آمریکای سیاه‌پوست یا با جنسیت زن و مردش دیگر فرقی ندارد. حتی کم‌کم مسیح همجنس‌گرا و دکتر فاستوسِ فمینیست و فرانکشتاین سرخ‌پوست را هم به درش می‌مالند. برای آن نوجوانی که قرار است فرداها بالغ و عاقل شود مسئله‌ای ندارد، کافی است آبشخور فضای سایبر را از همین حالا آماده‌ی بارگذاری سیستمیِ تیترهایی که گفتیم بکنند، بچه‌ی امروز به شکل کاملاً طبیعی در سیر زیستِ ماشینی و کامپیوتری در طول فضای تعیین شده‌ی نامتناهی با قابلیت آنتی‌ماتریالیسم مازاد، رشد خواهد کرد و رفته رفته آماده‌ی پذیرش داده‌ها در ابژه‌ی نباتی‌اش می‌باشد، همان ابژه‌ای که در هویت مجازی و کنش‌گری فجازی همان چیزی را دریافت می‌کند که طراحان کلان سرمایه‌داری این سیستم ابرفعال ذهنی-ماشینی تعیین کند.
    وضعیت حال حاضر فیلم و سریال با آمیخته شدن به یک سری شعارهای خوب اما زیادی کاذب و مجازی، دچار یک اغمای بی‌حسی است. تنها راه‌حل این است که بگذارند جریان طبیعی این موجود جاندار و با هویت بر وقف روال فرمیک و روایی و دراماتیکِ خود پیش رود. سیستم استریم و برخی شبکه‌ها و استدیوها رسماً یک الیگارشی آموزشی را پشت سریال‌ها و فیلم‌های خود تبیین که نه، دیگر کار از آن گذشته، بلکه تبلیغ عیان و شیوه سبک زندگی ارائه می‌دهند، آنهم نه از راه فرم و هنر، بلکه با ازدحام تولید فراورده‌های خود در ساختاری که من آن را «نئومرکانتالیسم رسانه‌ی فجازی» می‌نامم.
    برای نمونه شرکت نتفیلیکس با بودجه‌ای سرسام‌آور و دامنه‌ی حجیم تولید در حد چرخ‌دنده‌های نظام ساختی کمپانیک، یک امپراتوری صوتی و بصری در سطح دنیا، فقط با قدرت فرکانس‌های اینترنت برپا کرده است. نتفیلیکس یکی از آغاز کنندگان افراطی در پروسه‌ی ساخت و مبنا نمودن آثاری بود که به مضمون‌های وابسته به تشکل‌ها و نهادهای مدنی و اجتماعی تا اغراق‌آمیزترین شکل بیان دامن زد. فیلم‌ها و به خصوص سریال‌های تولید شده در نتفیلیکس در این سال‌ها به حدی مشمئز کننده و شعاری و مبتذل شده‌اند که اکثر مخاطبان در همه جای دنیا به شوخی می‌گویند:« در هر سکانسی از آثار نتفیلیکس با هر ژانری، کاراکترها با هر گرایش جنسی که باشند، وحشت دارند با یک کاراکتر دیگر در یک اتاق به مدت ۵ ثانیه جلوی قاب دوربین تنها بماند. چون قطعاً میزانسن به صحنه‌ی معاشقه یا هم‌خوابگی از سر اجبار و یا تجاوز ختم خواهد شد. زن و مرد هم ندارد؛ خواه دو مرد باشند یا دو زن یا زن و مرد»
    در کنار شوآف پوپولیستی و مبتذل تم‌ها در چنین سریال‌هایی، اما باید کمی هم از موضع کلان ماجرا را دید. اینکه شرکتی مانند نتفیلیکس به دنبال ایجاد سبک زندگی و القای قراردادهایی است که از منظر حقوقی و مدنی در جای خودش مبسوط و با اهمیت است اما بر ضد فرهنگ و هویت مناطق مختلف و گوناگون سیاره زمین است. مثلاً در باب اشاره و شوآف و شعار مسائل موجود و هویت اجتماعی همجنس‌گرایان و دگرباشان جنسی، که دیگر در تمام آثار نتفیلیکس مشمئز کننده شده است. بنا بر همان چیزی که لحاظ شد از منظر مدنی و اجتماعی، آنهم در جامعه‌ای که به گزاره‌های زیست جمعی و انفرادی با شاکله‌ی مدرنیسم و دموکراسی توده‌ای و سکولاریسم رسیده است، مسائل مدنی‌ و قانونی‌شان کاملاً درست، اما خب، شاید بنده‌ی نوعی به دلایل فردی نمی‌‌خواهم در هر فیلم و سریالی که می‌خواهم ببینم باید و حتماً شاهد یک رابطه‌ی این چنینی باشم. به هیچ عنوان از حذف کردن نمی‌گویم، چون حذف و سانسور خودش مسبب بارگذاری عقده‌ی فردی و اجتماعی می‌شود، اما اکنون جریان‌های سینمایی دقیقاً از اینسوی بام ضدسانسور به زیر افتاده‌اند. از همه بدتر هم این سبک روایت را با قدرت‌های بازوهایشان در تولید، به کارگردانان اصرار می‌کنند که این چنین بسازند؛ خب اینهم خودش یک مسبب بارگذاری ترا-عقده‌ی خودفریبی و ایجاد سیستم کنترل و مکارتیسم نرم در جامعه‌ی فرهنگی و هنری است.

    گفتنیست خلاصه ی از فعالیت های پژمان خلیل‌زاده کارشناس و مدرس سینما عبارت است از: آشنایی و ارائه قلم در انواع مدیوم‌های نقد فیلم اعم از: نقد فرمالیستی، پلان به پلان، روانکاوی لاکانی، تفسیری، ریویو نویسی و تراکنشی عام. ارائه دهنده‌ی نظریه‌ی مستقل در حیطه‌ی نقد فیلم با نام « نظریه فرمالوژی»، «نظریه روانکاوی فرم»، «شناخت و شیوه‌های فراگشت در نظریه‌ی سینمای ترنس‌مدرنیسم (پژوهش در سینمای آپوکالیپتیک و پاتولوژی هالیوودیسم)»، «پاتولوژی در امر انتر کنتراست تکنیک در فرم» و «پژوهش در طرح‌واره‌ی رانه‌های تصاعدی ایدئولوژی فیلم.»

     

    منبع: نشریه فینیکس

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نویسنده: پژمان خلیل زاده
    منبع: نشریه فینیکس

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *