×
آخرین اخبار

تو گرگ باش من میش می شوم!

  • کد نوشته: 180787
  • ۱۴۰۲-۱۱-۲۵
  • 261 بازدید
  • عمیق ترین و مبهم ترین حالت نور از اتفاق همان لحظه است ؛ کسی نمیتواند پیش بینی کند از دل گرگ و میش چه زاییده شود ؟ یک بچه گرگ؟ یک خون آشام ؟ یا شبی سیاه و تاریک؟
    بگذار حدس بزنم اما نگذار حدسم درست از آب دربیاید !
    بگذار خیره شوم و خیره بمانم ، چنانکه به لحظه ی مبهم و حیرت انگیز گرگ و میش….!

    تو گرگ باش من میش می شوم!

    به گزارش خبرروز، حانیه پورآذری کارشناس سینما در یادداشتی با عنوانِ “تو گرگ باش من میش می شوم!” درباره ی فیلم سینمایی”آفتاب گرگ و میش” نوشته است:

    آفتابِ گرگ و میش، مینیمالی آرام و بی ادعاست از محسن دانشور، درست همانطور که خودش و تیمش هستند؛ آرام و بی ادعا…
    داستان فیلم را نمی گویم که تکرار مکررات نشود ، دوربین روی دست اما شروع خوبیست!
    استفاده از تکنیک اگر آنرا بدانیم و افراط نورزیم همیشه کار میکند .
    در این فیلم دوربین روی دست در خدمت ریتم است و تصویر را از سقط نبض نجات می دهد ، درست ! نبض تصویر به طور کلی ضعیف است و پالت رنگی هم جانمایه ای ندارد ، همه چیز کمرنگ و بی رمق است ! درست مثل آفتاب گرگ و میش !
    احساس گرگ و میش در تصویر موج می زند اما موجیست کوتاه و آرام و بی جان !
    نمیشود مرز برای سلیقه قائل شد و این چالشیست که همواره در فیلمسازی با آن روبه رو خواهیم بود ؛ آیا این همه کم جانی تعمدیست؟ تیم که حرف می زند پیداست به آنچه کرده است آگاه است اما جای طلایی گرگ و میش و حس و حال جادویی آن ساعت مبهمِ قبل از غروب، به شدت خالیست!
    زبان سینما زبان تصویر است ، اینجا تصویر همان چوب جادوی پری مهربان است ، اما فقط چوب جادویی را نشانم نده کمی هم جادو کن!
    وقتی صحبت از طلایی درخشنده ی گرگ و میش است ، پس طلایی رابه من نشان بده !
    که اگر این نبض طلایی جادویی به تصویر اضافه بشود شاید با یک شاهکار روبه رو شویم!
    این تیم جوان است و در آینده باید دید چگونه طرح می زند ..
    بازی دختر بچه و رنج بازی به طور کلی بسیار قابل قبول است، کاراکتر ها “درست” انتخاب شده اند و فیزیک آنها گوای سطح فکری و اجتماعی آنهاست که تاثیری هم از چهره پردازی و طراحی لباس دارد.
    “نماهای استعاری” مورد دیگریست که با کمک دوربین روی دست دارد جلوی سقط نبض و به کلی از دست رفتن تمپو را میگیرد.
    دیالوگ نویسی رئالیته ی محض است و بگذارید اینجا اشاره کنم که اگر در دیالوگ ها آثار شعار دیده میشد شاید با “شعارزدگی” مواجه میشدیم اما چون شعار “تنها” به فرم نمای استعاری حلول می کند من سراغی از شعارزدگی ندارم!
    پرداخت شخصیت به نظر خوب عمل می کند و حرکت نرم دوربین به آرامی لحظه ی کمین گرگ برای دریدن میش را ملموس میسازد.
    “عنصر غافلگیری” شاید می توانست جادوی طلایی گرگ و میش را به تصویر بیفزاید و گواه آن پلان اینسرت کلاه ایمنی است که پیش حدس مارا درباره ی دزدیده شدن موتور خنثی می کند اما چه میبینیم ؟! موتور را دزدیدند!
    این لحظه همان طلایی جادویی گرگ و میش است که متاسفانه هم جایش در پالت رنگ و فضای نوری خالیست و هم در دکوپاژ کارگردان و شاید هم در پیرنگ!
    “پایان بندی ” اما این حرارت رو به بی رمقی اما هنوز زنده و تپنده ی لحظه ی گرگ و میش را رعایت کرده است ؛
    مهمترین ویژگی موتیف خصلت تکرار شوندگی و “برانگیزندگی” آن است !
    توجه کنید : “برانگیزندگی”
    یعنی چیزی را در من به دام بینداز که از آن به بعد هرگاه به آن اشاره کردی من برانگیخته شوم و ازین برانگیختگی در جهت خاصی استفاده کن !
    اگر میخواهیم “چرخه” به نمایش بگذاریم ، اولین ابزار این کار موتیف خواهد بود.
    پردازش جزییات به جای نمایش جزییات می تواند موتیف بیافریند و این اجزا را به نقاط دام برای مخاطب مبدل کند و توجه دراماتیک تماشاگر را به دام بیندازد! و سپس هربار به آن اشاره کنی من منظورت را احساس میکنم .
    اما پردازش جزییات کافی نیست ؛ تعدد جزییات به نوعی سد شده که موتیف زاییده شود.
    وقتی زیاد اجزا میبینم چون دراین زمان کم نمیتوانم عنصر تکرار را از آن بخوانم ، برایم اجزا ملال می آورند و میخواهم آنهارا پس بزنم!
    چون میتوانم حدس بزنم و زیاد غافلگیر نمیشوم هم که به این ملال بیفزایم ، نتیجه اش میشود اینکه انگار کسی دارد نبضم را پایین می آورد و دارم کم کم از هوش می ورم .
    تو گرگ میشوی و من هم نقش میش را برمیداردم که گرگ و میش شکل بگیرد ؛ اما اما اما لحظه ی گرگ و میش به این سادگی و ارامی و ملموسی نیست!
    عمیق ترین و مبهم ترین حالت نور از اتفاق همان لحظه است ؛ کسی نمیتواند پیش بینی کند از دل گرگ و میش چه زاییده شود ؟ یک بچه گرگ؟ یک خون آشام ؟ یا شبی سیاه و تاریک؟
    بگذار حدس بزنم اما نگذار حدسم درست از آب دربیاید !
    بگذار خیره شوم و خیره بمانم ، چنانکه به لحظه ی مبهم و حیرت انگیز گرگ و میش….!

    حانیه پورآذری
    بهمن ماه ۱۴۰۲

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *