به گزارش خبرروز، محمد فلاح نیا، عکاس و مدرس در مقاله ای با عنوانِ “بحثی پیرامون نمایش عاشقانه سودابه بر سیاوش به نویسندگی و کارگردانی عباس چهل تنان” با تاریخ و مکان اجرای شیراز ۱۳ الی ۲۴ بهمن ماه در سالن نمایش استاد هودی، آورده است:
زمستان ۱۴۰۲ پس از دوران فترت طولانی هنر نمایش در پی بیماری همه گیر کرونا و حوادث اجتماعی اخیر ایران، دورانی پویا از نظر کمیت برای این هنر گرانمایه است به طوری که در این فصل اکثر سالن های نمایش در شیراز فعال شده اند و نمایش هایی را بر روی صحنه دارند. از همین روی علاقه مندان به نمایش نیز جهت حمایت از هنر و پالایش روح و روان، استقبال نسبتا خوبی از نمایش های در حال اجرا دارند.
اما دریغ و درد که داستان پر غصه ی نمایش در شیراز یکی داستان است پر آب چشم و حتی تکراری که هر چه قدر هم گفته شود، گویا در دل و جان ما اثری ندارد و ارداه ای راسخ برای بهبود و تغییر آن وجود ندارد. امید است که با رونق فضای گفتگو، نقد و سخن گفتن مخاطبان و علاقه مندان به این هنر مظلوم، تغییری در رویکرد های کلیه دست اندرکاران از نویسندگان و کارگردانان و عوامل اجرایی گرفته تا عوامل سازمانی درگیر در امر نمایش داشته باشد.
در مورخ سی دی ماه هزار و چهارصد و دو، به دیدن نمایش ؛عاشقانه سودابه بر سیاوش؛ رفتم که در تبلیغات مربوط به نمایش با عنوان تئاتر اجتماعی، عاشقانه از آن یاد شده است که در ادامه اشاره خواهد شد که نه اجتماعی بود، نه عاشقانه و ایراداتی در اجرای نمایش به چشم می خورد.
اولین سوال در خصوص انتخاب نام نمایش پیش می آید. عاشقانه فلانی بر فلانی از نظر ادبی و دستوری چه معنایی دارد؟ آیا منظور همان طور که در برخی سایت های خبری آمده است، عاشقانه های سودابه برای سیاوش است و یا کارگردان منظور دیگری دارد؟ در لغتنامه دهخدا معادل های کلمه ؛بر؛ چنین آمده است: بلندی، بالا، زبر، روی، سر و از این دست. کدام یک از این معانی را می توان برای نام نمایش در نظر گرفت؟ در بعضی منابع، معنی دور کلمه بر را ؛به؛ نوشته اند که اگر این را بپذیریم آنگاه باید پرسید این عاشقانه ها در کجای نمایش بود؟ در روایتی که کارگردان از داستان ارائه می دهد، بحث از مادری کردن سودابه به بهانه ی هوس های نهانی اوست.
در همین آغازین بخش های بحث باید به مسایل همیشگی سالن استاد هودی هم اشاره شود که شاید به هیچ وجه کارگردان و عوامل اجرا در آن نقشی ندارند. اگر می گویم شاید به این دلیل است که کارگردان با توجه به کیفیت اجرا می توانست سالن دیگری را اختیار کند. بر کسی پوشیده نیست که فضای ارایه ی اثر هنری، خود از مهم ترین عناصر کلیدی هنر است. با توجه به استفاده ی کارگردان از تعداد زیاد بازیگر، قطعا فضای ارایه کوچک بود و همین امر مشکلاتی را نیز برای بازیگران در طول اجرا ایجاد کرده بود.
اما مشکلاتی که باز هم شاید به کارگردان ارتباطی ندارد و ضروری است که که متولیان سالن استاد هودی به طور جدی در راستای آن اقدام کنند، خاموش بودن بخاری سالن انتظار در زمستان سرد و خشک شیراز و نبود صندلی کافی در سالن انتظار و همچنین شماره دار نبودن صندلی ها و نبود سیستم کنترلی مکانیزه در ورودی سالن بود. پذیرش به گونه ای بود که به جای صدور بلیط کاغذی و یا کنترل بلیط های الکترونیکی خریداری شده با دستگاه، کاغذ پاره ای دست نویس که به صورت ناشیانه ای بریده شده بود به مراجعان تحویل می شد که زمان ورود به سالن اصلی به متصدی دم درب تحویل گردد. این موارد همین قدر که جزیی و کوچک هستند، به راحتی قابل مرتفع شدن می باشند، اما در مجموع شان اجرا را پایین می آورند.
حالا بپردازیم به آنچه پس از ورود به سالن اجرا به عنوان موسیقی نمایش به گوش مخاطبان می رسید. با توجه به عدم وجود سیستم صدای استاندارد در مجموعه، قبل از شروع نمایش در سالن اجرا موسیقی هایی عمدتا با تم ملی میهنی بدون ارتباط منطقی با یکدیگر و پشت سر هم با صدایی ضعیف به گوش می رسید و شاید قرار بود که ما را با حال و هوای نمایشی تاریخی- اسطوره ای همراه کند. ولی عدم ارتباط و همگونی موسیقی ها، اگر در همهمه ی سالن چیزی از آن می شنیدیم ما را بیش تر به یاد سالن های ورزشی و یا صحنه های تلویزیون پس از گل زدن در بازی فوتبال می انداخت و نه داستانی فاخر از تاریخ اسطوره ای ایران.
در طول نمایش نیز چندین بار از همین بلندگوی رنجور سالن، قطعاتی به عنوان موسیقی پس زمینه نمایش پخش شد که در اولین مواجهه در طول اجرای نمایش، مخاطبان فکر کردند گوشی همراه یکی از بازدید کنندگان در حال زنگ خوردن است و همه به اطراف نگاه می کردند که چرا این صدا قطع نمی شود. این قطعات، جدا از عدم همخوانی شان با نمایشی تاریخی، با توجه به انتخاب کارگردان برای استفاده از موسیقی به راحتی قابل حل بود و می شد پیش از اجرا راه حل هایی ساده و ارزان برای آن یافت.
همچنین از مشکلات سالن که قطعا پیش از اجرا باید به آن فکر می شد، مساله ی نور سالن بود. پرژکتور و سایر نور ها در جای مناسب صحنه تابیده نشده بود و با توجه به افزودن ردیف هایی صندلی موقت در جلوی صحنه، این مشکل حاد تر بود و در بخش هایی از اجرا، نوری که قرار بود صورت شخصیت اصلی را روشن کند، چشم را به سمت و سوی دیگری هدایت می کرد.
از ایرادات فنی که به نظر با دقت بیش تر قبل از اجرا قابل حل بود که بگذریم، در همان شروع نمایش مسایل مربوط به گریم و لباس و دکور خودنمایی می کند که گویی یا به کل طراحی آن فراموش شده بود و نادیده گرفته شده بود و یا در جاهایی که تلاش شده بود طراحی در این خصوص صورت پذیرد، طراحی با بد سلیقگی تمام به کل به ضد خود تبدیل شده بود. در آغاز نمایش دو شخصیت گیو و طوس وارد صحنه می شوند که کلاه گیس روی سر آن ها با بد سلیقگی تمام نوعی موی آشفته بود که آدم را به جای سرداران ملی و میهنی به یاد تارزان می انداخت. هر فردی که در این خصوص تصمیم گیرنده انتخاب لباس و پوشش بوده است، با جستجویی ساده در خصوص اسناد تصویری آرایش موی مردان در ایران می توانست در یابد که موی خوی کرده و آشفته بیش تر صفت مجنون صفتان و درویشان در ایران و تارزان و جنگلی ها در خارج از ایران است و نه موی و روی سردارانی بلند پایه. این بد سلیقگی البته به غیر از موی شخصیت شاه که کمی آراسته بود در خصوص سایر مردان نمایش نیز به چشم می خورد. (در خصوص نوع بازی و روایت این دو سردار در جای دیگری از متن صحبت خواهیم کرد.) اما به غیر از انتخاب رنگ ساده ی بازیگران فرعی که رنگ نخودی خنثی بود و انتخاب درستی نیز می باشد، همان طور که گفتیم طراحی لباس به کل سرسری گرفته شده بود. این مساله از این رو مهم است که اگر فرض بگیریم هیچ کاری در خصوص طراحی لباس صورت نگرفته بود و همه ی بازیگران با هر لباسی که خودشان دوست داشتند، روی صحنه می آمدند، مخاطب متوجه می شد که کارگردان عمدا و به دلیلی خاص مثلا پیوند زدن داستانی تاریخی با زندگی روزمره آدمیان، این تصمیم را گرفته است. اما وقتی بخشی از لباس ها ظاهرا طراحی شده اند، باید گفت هیچ کاری نکردن بهتر از کار نصفه و نیمه و اشتباه و سرسری کردن است. ضرب المثل معروفی می گوید یا مکن با پیلبانان دوستی، یا بنا کن خانه ای در خورد فیل! یا به سراغ آثار فاخر تاریخی، حماسی و اسطوره ای نرویم و یا برای حفظ شان و شخصیت آن داستان ها کمر همت ببندیم. در این جا منظور نیست که بگوییم در آثار تاریخی حتما باید از گریم ها و لباس و دکور سنگین و گران قیمت استفاده کرد بلکه باید با تدبیر مناسب حداقل استاندارد های ممکن را رعایت کرد. در سرزمینی زندگی می کنیم که پیش تر تئاتر و فیلم جاودانه ی مرگ یزدگرد را به خود دیده است که با کمترین امکانات ساخته شده است و با رعایت استاندراد ها و تکیه بر جادوی روایت و نمایش انسان را ساعت ها میخکوب می کند.
به غیر از چند شخصیت اصلی داستان که چکمه هایی چرمین و گاها رنگ شده! که آدم را یاد چکمه های موتور سنگین سواران می انداخت بر پای داشتند تا بزرگی و شکوهشان یاد آور شود! بقیه بازیگران که تعداد زیادی هم داشتند، همگی کفش های اسپورت به پا داشتند که هر کدام رنگی داشتند و مارکی و روی صحنه هر کدام برای خودشان سازی می زدند. برای مخاطبانی که نمایش را ندیده اند می گویم سودابه را تصور کنید با تاجی بر سر و ردایی بلند پوشیده که با کفش اسپورت این سو آن سو می رود. به عنوان راهکار پوشیدن گیوه های یکدست ارزان قیمت قطعا در ایجاد فضای تاریخی در صحنه کمک می کرد و نوعی پیوستگی بین بازیگران را نشان می داد. در خصوص انتخاب لباس باید پرسید چه منطقی باعث شده است برای تاج شاه و ملکه و سایرین تاج های پلاستیکی جشن تولد که در ویترین شیرینی فروشی ها موجود است استفاده شود؟ قرار بر مسخره کردن شخضیت ها بوده است یا نشان دادن جلال و شکوه دربار؟ آیا در حال دیدن تئاتر کودک هستیم و قرار است با هر وسیله ی دم دستی نمایشی را پیش ببریم؟ شایسته تر نبود که انتخاب کننده لباس تاجی مناسب شخصیت ها با کم ترین هزینه تهیه می کرد و این گونه شخصیت ها را در موقعیت بالماسکه قرار نمی داد؟!
در خصوص روایت نمایشنامه باید گفت که روایت با آشفتگی زیادی همراه است و چفت و بست روایت به شدت مورد ایراد است. در خصوص نمایش های تاریخی- اسطوره ای انتخاب های متعددی داریم. یکی از آن ها این است که با اتکا به منبع معتبر، داستانی را مطابق با متون به روی صحنه بیاوریم و راه دیگر آن است که از متون اصلی اقتباس کنیم و داستان خود را روایت کنیم.
ابتدا گزینه اول را بررسی می کنیم. در خصوص انتخاب منبع، مشخص نیست کارگردان دقیقا این روایت از داستان سیاوش را از کدام منبع آورده است. بر کسی پوشیده نیست که شاهنامه معتبر ترین سندی است که داستان سیاوش را روایت می کند و با توجه به ابیاتی از شاهنامه که در طول نمایش توسط نقال نوجوان روی صحنه خوانده می شود، ظاهرا کارگردان سعی دارد که منبع خود را معرفی کند. اما اگر شاهنامه منبع است، پس چرا بی دلیل شخصیت ها و خرده روایت های بی مورد و اضافی در نمایش وجود دارد؟ (از این بخش نوشتار به بعد، داستان نمایش تعریف می شود، لذا کسانی که مایل نیستند از آن آگاهی یابند، این بخش را نخوانند.)
داستان فردوسی و داستان نمایش هر دو با پیدا کردن مادر سیاوش توسط سرداران ایرانی گیو و طوس شروع می شود. در شاهنامه این بخش از داستان بلند سیاوش تا پس از بیرون آمدن او از آتش، فردوسی در حال پردازش شخصیت سیاوش به عنوان پهلوانی درستکار، راستگو و نجیب است. فردوسی پس از آن که شرح می دهد طوس و گیو بسیار محترمانه با دختری که در مرز یافته اند، صحبت می کنند و اصل و نسب اور ا می پرسند، در پنج الی شش بیت اشاره می کند که بر سر تصاحب دختر جدل می کند و بعد دعوا را برای داوری نزد شاه می برند و پس از آن که شاه دختر را به همسری خود بر می گزیند این دو فرد از داستان کنار گذاشته می شوند. شاید برای مخاطبی که روایت کامل شاهنامه را نخوانده باشد، این جدل و بعد انتخاب شاه ایران، کی عجیب به نظر برسد. اما فردوسی کلید حل معما را برای ما گذاشته است:
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست /که چهرت همانند چهر پریست
ورا گفت از مام خاتونیم/ ز سوی پدر بر، فریدونیم
نیایم سپهدار گرسیوزست/ بران مرز خرگاه او مرکزست
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد/ همی خواستی داد هر سه به باد
به مشکوی زرین کنم شایدت/ سر ماه رویان کنم بایدت
دختر از آن رو همسر شاه می شود که نژاد از فریدون نیای بزرگ شاهان ایرانی دارد.
اما در نمایش، گیو و طوس با شخصیت پردازی نادرست با سردادن قهقه های مستانه گاه و بی گاه و با پوششی که اشاره شد آن ها را شبیه انسان های نخستین نشان می داد، شبیه جاهل های فیلم فارسی، دختر را مدام به سمت خود می کشند و بعد از آن که دختر به پادشاه ایران می رسد، در حال دسیسه چینی و نقشه ریختن هستند و مشخص نسیت این رفتار های این دو سردار را از کجای کدام متن بیرون کشیده اند.
در روایت فردوسی، پس از به دنیا آمدن سیاوش، رستم جهان پهلوان ایران به دیدار شاه می آید و می گوید او را نزد من بفرستید تا به او هنر های رزم و زندگی بیاموزد. رستم به شاه می گووید فرزند را به من بده چرا که اطرافیان تو کم مایه اند.
چو دارندگان ترا مایه نیست/ مر او را بگیتی چو من دایه نیست
در روایت نمایش، پس از دیدن طالع شوم سیاوش او را به پیش رستم می فرستند که از شاه دور باشد. و جالب این که در همین بخش اسم آرش هم به زبان آمد. و یکی از شخصیت ها گفت نزد رستم بفرستیم که به او پهلوانی بیاموزد و آرش که به او تیر و کمان بیاموزد! (نقل به مضمون) اول بار که در طول نمایش اسم آرش را شنیدم فکر کردم حتما اشتباهی شنیدم و حتما اشتباهی رخ داده است. اما بعد در دوجای دیگر و در مجموع در سه جا اسم آرش بی ربط به داستان آمد و جای شگفتی است که آرش نه تنها ربطی به داستان سیاوش ندارد، بلکه به کل از داستان او در شاهنامه اثری نیست! حتی اسم کاوه آهنگر هم به همین صورت بی ربط یک بار در طول نمایش گفته شد و گویی چند تا اسم پهوان ایرانی دم دست بوده که باید به صورت کاملا اتفاقی و بی دلیل توی نمایشنامه پرت می شده است!
در شاهنامه پس از آن که سیاوش هنر های رزم و پهلوانی را نزد رستم می آموزد، به او می گوید که باید به دیدار پدر برود و هنر هایی که آموخته را به او نشان دهد و رستم نیز خود با او می رود.
اما در نمایش سیاوش برای دیدن مادر! که در شاهنامه غیر از آغاز داستان در هیچ جای دیگری اسمی از او نیست، به همراه فرامرز! پسر رستم به کاخ بر می گردد. البته در نمایش این فرامرز هم معرفی نمی شود و سیاوش فقط دوستی دارد که سودابه با او هم مشکل دارد! در این جا صحنه های طولانی زاری سیاوش برای مادرش را در نمایش می بینیم که به جای شخصیت پردازی در خصوص پهلوانی او، بیش تر او را مردی دلتنگ و وابسته ی مادر نشان می دهد!
فرض بگیریم کارگردان کاملا هدفمند می خواسته اقتباسی جدید از شاهنامه ارایه دهد و به همین دلیل عمدا شخصیت ها و قصه ها را جا به جا کرده است. اما باید گفت اقتباس نیز باید منطقی داشته باشد. اقتباس این طور نیست که صرفا اسم ها و شخصیت ها را جا به جا کنیم و بعد بگوییم که یک روایت نو پدید آوردیم. آن روایت نو اگر مثلا مثل فیلم های تارریخی مرحوم علی حاتمی منطبق بر خود تاریخ نیست، اما هدفی برزگ را دنبال می کند و به آن نایل می شود. مثلا حاتمی می خواهد کمال الملک را یک انسان خاص و عارف مسلک و بی اعتنا به قدرت و ثروت نشان دهد (که الزاما کمال الملک تاریخی این گونه نبوده است.) و در نهایت با دیالوگ های خود ساخته و روایت های نو، در این امر کاملا موفق می شود. اما در نمایش عاشقانه سودابه بر سیاوش، چنین توفیقی در راستای نشان دادن هیچ کدام از شخصیت های مثبت و منفی داستان نمی بینیم.
شخصیت ها آن قدر بی دلیل به داستان وصله پینه شده اند که عملا هیچ کدامشان مجال شخصیت پردازی در نمایش نمی یابند و عمیق نمی شوند.
در ادامه ی روایت نمایش، چندین بار سودابه و سیاوش را تنها می بینیم که ای کاش عاشقانه ها این جا نمایان می شدند ولی دریغ و درد که سودابه ی نمایش فقط یک نسخه در آستین داشت و می خواست برای سیاوش مادری کند که در هیچ کجای شاهنامه چنین بحثی وجود ندارد. جالب این جا بود که سیاوش هم در پاره ای از دیالوگ ها دچار وسوسه و شک می شد و باز هم کاش بر این شک هم تاکید می شد و آن وقت می گفتیم نویسنده ی نمایش، چون نویسنده ی آخرین وسوسه ی مسیح خواسته از ما بپرسد اگر شک در می گرفت چه؟ آیا باز هم عیسی بر صلیب فردی وارسته بود؟ اما نمایش از شکیات سیاوش هم سریع می گذرد. در هیچ جای شاهنامه اثری از این شک نمی بنیم چرا که قرار است سیاوش نجیب ترین، پاک ترین و خوب ترین شهید راستی و درستی باشد.
در شاهنامه ی فردوسی کیکاووس پدر سیاوش در همان دم اول با بوییدن سیاوش به نیرنگ و فریب سودابه پی می برد. اما سودابه که در وصل ناکام مانده با حیله های مختلف می کوشد تا کاووس را به انتقام وادارد که در نمایش این بخش هم به کل دگرگون شده بود. گواهانی بی ارتباط با فضای کلی نمایش روی صحنه آمدند و از هر دو طرف دفاع می کردند. حتی در بد ترین انتخاب بازیگران نوجوانان دختری انتخاب شده بودند که در پاکی سیاوش می گفتند: ؛ما در چشمه شنا می کردیم و سیاوش تن برهنه ی ما را نگاه نکرد!؛ (نقل به مضومن) این که انتخاب این بازیگران برای گفتن چنین ادبیاتی می توانست در هر جای دیگر دنیا جرم انگاشته شود، به کنار، اما در همین شرایط هم برای انتخاب بازیگر باید از خود بپرسیم کدام دیالوگ اندازه ی دهان کدام سن و سال است؟!
داستان وصله کردن شخصیت های فرعی که از نا کجا می پریدند وسط نمایش و آنی گم می شدند، به همین جا ختم نمی شود. بعضی افراد در حد یکی دو دیالوگ یک دفعه می آمدند و سریع حذف می شدند. در بخش های پایانی نمایش ناگهان یک زن و دو دختر بچه وارد می شوند که زنانی از سرزمین دیگرند و دیالوگ هایی که به هیچ جای قصه نمی چسبد بیان می کنند و بعد هم برای خودشان این سو و آن سوی صحنه تاب می خورند. آیا قرار بود این ها نقش شاهد بی طرف را بازی کنند؟! شاهد بی طرف یا به روایت کردن حقیقت می پردازد یا پس از روشن شدن ماجرا، سمت خیر و درستی را می گیرد. امااین بازیگران یک هیچ مطلق بودند در روابط این نمایش.
لازم است در سطور پایانی، از نکات مثبت نمایش نیز یاد کنم: از این میان، باید به بازی بعضی شخصیت های نمایش و به ویژه شخص شاه اشاره کنم که در کنترل صدا و لحن و میمیک صورت و بدن بسیار موفق عمل کرد. همین طور بازیگران دیگری هم خوش درخشیدند که متاسفانه در شلوغی و هیاهوی نمایش گم شدند. بازی هایی که کارگردان در راستای فضا سازی از سیاهی لشکر ها روی صحنه گرفته بود، نیز ایده های نسبتا خلاقانه ای داشتند. از جمله این فضا سازی ها، باز سازی صحنه گذر سیاوش از آتش با حرکات بدن و شمع بود.
در شرایطی که نسل های جوان تر، کم تر با ادبیات و اساطیر کهن خود آشنایی دارند، انتخاب چنین مضامینی، همچون دینی است که به سرزمین خود ادا می کنیم. قطعا هماهنگ کردن این تعداد بازیگر و عوامل صحنه و تمرین های مداوم قبل از اجرا انرژی و وقت زیادی از همه ی تیم گرفته است که جای گفتن خسته نباشید دارد.
امید وارم با توجه به پرکار بودن و سابقه ی گروه تئاتر پویا که تیم اجرایی این نمایش بودند، این بحث ها، چراغی کوچک برای ارایه های بعدی باشد.
محمد فلاح نیا
۰۷ بهمن ماه ۱۴۰۲
دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید | |||||||
خبرنگار دیدگاه نیوز در شهر شیراز می باشد. وی مستندساز، تدوینگر و عکاس شیرازی است که فعالیت خود را از سال ۸۸ با انجمن سینما جوانان شروع کرده و ساخت مستندهای “دروازه حقیقت”، “من میخوام معتاد بشم”، “طاووس ها پرواز را نمیفهند”، “سوداگرانِ بی سودا”، “وداع”، “آبفروش” و “کتایون” را در کارنامه دارد، وی در حوزه های اجتماعی، فرهنگی، هنری و سینمایی قلم میزند .
دیدگاهتان را بنویسید