×
آخرین اخبار

نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت/ شماره۴

  • کد نوشته: 178037
  • ۱۴۰۲-۱۱-۰۵
  • 146 بازدید
  • انگار این آخرین تصویر داستان کوتاه سه قطره خون کل ماجرای جنون یک شخصیت مودب و زیبا دوست را که کارش به تیمارستان کشیده و موضوع داستان است را عنوان میکند.
    در شمار بعد از واکاوی در نوشتار هدایت درس پس داده و مشق دیگری تقدیم خواهم کرد.

    نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت/ شماره۴

    به گزارش خبرروز، داریوش ثمر در یادداشتی با عنوانِ “نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت” در شماره۴ آورده است:
    (در اطراف سه قطره خون)
    در سه شماره قبلی در باب هدایت به ریز بینی ها، سعی در انطباق علمی ، پژوهش در آداب و منش کهن ایرانی و تحلیل و حالت واقعی اشیا و شخصیتها ، تردید در تجدد و سنت از دیدگاه هدایت با ذکر نمونه هایی مشق تقدیم کردم و اما در این شماره به بُعد روانشناختی برخی کاراکترهای هدایت، سخن پردازی دارم؛
    یکی از ویژگی های داستان نویسی هدایت زنده بودن و حقیقی بودن شخصیتهاست ، آدمهای داستان های او روان دارند، نقاشی نیستند روح دارند واقعا زنده در دل خطهای نوشتارهای هدایت نفس میکشند زیرا از بُعد روانی این کاراکترها به خوبی پرداخت شده اند یا بهتر بگویم آفرینش شده اند زیرا حالات انسانی آنها آگاهی هایی را برای ما بازنمود میکند که میتوانیم درک کنیم، بپذیریم و در زندگی و در میان حیات خود تابحال آنها را دیده ایم ، گوشه هایی از آنها را شنیده ایم، افراد دیوانه را پیش آمده به ندرت در جاهای عمومی دیده باشیم ، هدایت در دل این دیوانه ها جستجوها کرده و از زندگی و افکار جن زده، مصروع و دیوانگی هاشان داستان نوشته *سه قطره خون* بهترین نمونه آن ها را در خود دارد با پیوستگی یک خط سیر داستانی بدیع و پر رمز پر از نکاتی که به ذهن خواننده سپرده میشود تا از تحلیل خود مراتب بالای آنچه نویسنده بدان دست یافته استنباط خود را دریابد و معما بگشاید،
    چند سطر از سه قطره خون را بخوانیم داستانی که در یک تیمارستان میگذرد، به پردازش ریز این دیوانه ها دقت کنید؛
    *هنوز یک ساعت دیگر مانده تا شاممان را بخوریم، از همان خوراکهای چاپی، آش ماست، شیر برنج، چلو، نان و پنیر، آنهم به قدر بخور و نمیر، حسن همه آرزویش اینست که یک دیگ اشکنه را با چهارتا نان سنگک بخورد، وقت مرخصی او که برسد عوض کاغذ و قلم باید برایش دیگ اشکنه بیاورند، اون هم یکی از آدمهای خوشبخت این جاست، با آن قد کوتاه، خنده احمقانه، گردن کلفت، سر طاس، دستهای کمخته بسته، برای ناوه کشی آفریده شده همه ذرات تنش گواهی میدهد و آن نگاه احمقانه او جار میزند برای ناوه کشی آفریده شده*
    از دیگر توصیفات آدمهای داستان که با دقت طراحی شده اند در تیمارستان است؛
    *دو ماه پیش بود یک دیوانه را در آن زندان پایین حیاط انداخته بودند، با تیله شکم خودش را پاره کرد ، روده هایش را بیرون کشیده بود با آنها بازی میکرد میگفتند او قصاب بوده*
    یا نمونه دیگر که ذکر میکند اگر معالجه شود بدبخت میشود نکته جالبی در همین نهفته است که برخی از آنها را نباید معالجه کرد زیرا از حقایق بدبخت خواهند شد
    ؛ *مردمان اینجا همه هم اینطور نیستند خیلی از آنها اگر معالجه شوند بدبخت خواهند شد، مثلا این صُغرا سلطان که در زنانه است، دو سه بار میخواست بگریزد ، او را گرفتند پیرزن است، اما صورتش را گچ دیوار میمالد و گل شمعدانی هم سرخابش است، خودش را دختر چهارده ساله میداند، اگر معالجه بشود در آینه نگاه بکند سکته میکند ، بدتر از همه تقی خودمان است که میخواست دنیا را زیر و رو بکند. با آنکه عقیده اش این است که زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هرچه زن است باید کُشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود*
    راوی داستان دیوانه نویسنده ایست که از دیدگاه اول شخص مفرد اطراف خود را توضیح میدهد زیرا او آرام متوجه شده در تیمارستان است و فقط کاغذ و قلم میخواهد که بنویسد زیرا چیزهایی در ذهن او فقط آزار است ، درد است ، رنج و شکنجه است از آدمهایی که تجربه کرده و فضایی که زندگی کرده ، میخواهد آنها را بازگو کند ولی پیچیده است.
    فکر میکند تا ما هم در لابلای افکار او معما باز کنیم و تفکر کنیم و پریشان میکند خواننده را تا پریشانی دنیای دیوانه ی نویسنده را زندانی با انسانهای دیوانه رویت کنیم ،
    او (راوی داستان) از این که به خاطر صدای گربه ایی که باعث اعصاب خوردی بوده ودر درخت کاجی به او شلیک شده و فقط سه قطره خون پای درخت افتاده ، به جنون رسیده است اما در واقع خیانتِ عشقِ او این مسیر جنون را برایش هموار کرده، راوی با دیدن خیانت از معشوقه خود شوکه شده و صاعقه این دیوانگی با بکگراند سنگین خیانت که به آن کم اشارت دارد، با صدای گربه به نوعی انفجار نوعی شلیک به عقل و خارج از مدار عادی بودن رسیده
    این تصویر به شکل یک صاعقه ، درخششی که حقایق را پاره میکند اما چون حقیقت هم نامشخص است امکان قضاوت نمیدهد ولی فضایی را ایجاد میکند که رنج که درد که حزن یک ذهن سالم قبل از دیوانگی را درک کنیم ؛
    *یک شب صدای مرنو مرنو همان گربه نر راشنیدم ، تا صبح ونگ زد ، شب بعد هم به همچنین، ولی صبح صدایش می برید، شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوایی به همین درخت کاج جلوی پنجره ام خالی کردم، چون برق چشمهایش در تاریکی پیدا بود ، ناله طویلی کشید و صدایش برید، صبح پایین درخت سه قطره خون چکیده بود*
    نکته ایی که در نگاه به کارهای هدایت میتوان برای داستان سه قطره خون یک خط تمیز رسم کرد یا از تفاوتهای آن دانست این است که ذوق چند بیت سرودن در نوشتن و اندکی شعر منظوم گفتن برای هدایت در این داستان به ظهور رسیده او شاعر نیست اما در سه قطره خون ترکیب بندی بدیع خلق کرده که در قالبهای کلاسیک شعر نمیشود آنرا به چهارپاره منسوب کرد اما ترکیب متروکی از یک قالب شعری است که برای سه قطره خون ساخته؛
    (دریغا که بار دگر شام شد
    سراپای گیتی سیه فام شد
    همه خلق را گاه آرام شد
    مگر من که رنج و غمم شد فزون
    جهان را نباشد خوشی در مزاج
    بجز مرگ نبود غمم را علاج
    ولیکن درآن گوشه در پای کاج چکیده است بر خاک سه قطره خون)
    بسیاری از ادیبان سه قطره خون را تمرینی برای رسیدن به بوف کور میدانند زیرا پیچیدگی های سیال در بوف کور بیش از آنکه رگه و ریشه ایی در دیگر نوشتارهای هدایت داشته باشد در سه قطره خون میشود ریشه های مرتبط را استنتاج کرد زیرا بُن مخفی داستان زنی است که سبب تمام مصائب روحی شده ، شبح و تن نمایی از این زن که در *زن اثیری* بوف کور نمود در عمق و ژرفنای واضح دارد ، اینجا رئالتر و عینی تر و ساده تر است نامش *رخساره* است ، رخساره نامزد راوی داستان و دختر عموی دوست او سیاوش است که به خانه هم بعد از دبیرستان رفت و آمد دارند، و همسایه هستند، اینجا یک عشق دو سویه در هم تنیده شده و راوی داستان از رابطه نامزد خود با پسر همسایه سیاوش که پسر عموی آن دختر است آگاهی کسب میکند…. این رفتار رخساره انعکاسی یافته در داستان که نویسنده در گربه درون باغ که نازی نام دارد چنین بازنمودش میکند با وجودیکه میتواند این تشابه و تمثیل از زن داستان نباشد دقیقا به همان اندازه رفتار رخساره را هم میتواند توجیه کند راوی از گفت پسر همسایه یعنی سیاوش چنین در میابد او میگوید ؛
    *من یک گربه ماده داشتم ، اسمش نازی بود، شاید آنرا دیده بودی! از این گربه های معمولی گل باقالی بود با دوتا چشم درشت مثل چشم های سرمه کشیده، روی پشتش نقش و نگارهای مرتب بود مثل اینکه روی کاغذ آب خشک کن فولادی جوهر ریخته باشند و بعد آنرا از میان تا کرده باشند ، روزها که از مدرسه برمیگشتم نازی جلویم می دوید میو میو میکرد خودش را به من میمالید وقتی که می نشستم از سرو کولم بالا میرفت ، پوزه اش را به صورتم میزد با زبان زبرش پیشانی ام را می لیسید و اصرار داشت که او را ببوسم گویا گربه ماده مکار تر و مهربانتر و حساس تر از گربه نر است! نازی از من گذشته با آشپز میانه اش از همه بهتر بود چون خوراک ها از پیش او در میآمد ولی از گیس سفید خانه که کیابیا بود و نماز میخواند و از موی گربه پرهیز میکرد دوری میجست، لابد نازی پیش خودش فکر میکرد که آدمها زرنگتر از گربه ها هستند و همه خوراکی های خوشمزه و جاهای گرم و نرم را برای خودشان احتکار کرده اند و گربه ها باید آنقدر چاپلوسی بکنند و تملق بگویند تا بتوانند با آنها شرکت بکنند*
    و باز کمی جلوتر در توصیف گربه ماده که صفت های او در انسان هم بازتاب یافته و راوی داستان آنرا موازی احساس میکند چنین میگوید؛
    *در همان حالی که نازی احساس دوستی میکرد ، وحشی و تو دار بود! اسرار زندگی خودش را فاش نمیکرد*
    در وصف رفتارهای گربه ماده (نازی) آنقدر نویسنده دقیق میشود که مدل صدا هایی که او دارد به وقت غذا خواستن و دیگر امیالش را هم تفکیک میکند و از واژه هایی مثل (مرنو مرنو ، فیف فیف، جیغ جگر خراش، ناله دردناک،) استفاده میکند و حتی شیوه متغییر در نگاه او را هم وصف میکند *نگاه های نازی از همه چیز پر معنی تر بود گاهی احساسات آدمی را نشان میداد*
    در همین فضای توصیفی سه قطره خون میفهمیم که رخساره و مادرش برای ملاقات با دسته گل به تیمارستان آمده اند تا از راوی داستان احوالپرسی کنند …این کابوس های واقعی و رومانتیک در داستان در پایان وارد یک جمع بندی چند پهلو میشود و پای مرغ حق به میان میاید ، میدانید و قابل جستجو است که مرغِ حق یکی از کوچک‌ترین انواع جغد است، اندازه‌اش ۱۹ سانتی‌متر است و بر روی شاخه‌های درختان زندگی می‌کند. این پرنده بیشتر در درخت‌های نزدیک به مناطق مسکونی، باغ‌ها و باغچه‌ها و هم‌چنین در ساختمان‌های قدیمی دیده می‌شود و پرنده منزوی و گوشه‌گیری است. همان‌گونه که در جغدها معمول است، مادهٔ مرغ حق نیز جثه بزرگ‌تری از نر آن دارد. همهٔ گونه‌های مرغ حق کوچک‌جثه و چابک هستند… این در داستان (بوف کور) به وضوح بیشتری تشریح ذهنی هدایت را برملا میکند اما در انتهای سه قطر خون به مرغ حق چنین میپردازد و واکنش رخساره و سیاوش را هم بیان میکند؛
    *بله امروز عصر آمدم که جزوه مدرسه از سیاوش بگیرم ، برای تفریح مدتی به درخت کاج نشانه زدیم، ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست! مال مرغ حق است! میدانید که مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هرشب آنقدر ناله میکشد تا سه قطره خون از گلویش بچکد …. صبر کنید تا تصنیف تازه ام را برایتان بخوانم ؛ دریغا که بار دگر شام شد .سراپای گیتی سیه فام شد. همه خلق را گاه آرام شد . مگر من که رنج و غمم شد فزون،، جهان را نباشد خوشی در مزاج. بجز مرگ نبود غمم را علاج ولیکن در آن گوشه در پای کاج،، چکیده است بر خاک سه قطره خون!*
    به اینجا که رسید مادر رخساره با تغیر از اتاق بیرون رفت رخساره ابروهایش را بالا کشید و گفت (این دیوانه است) بعد دست سیاوش را گرفت و هر دو قه قه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را به رویم بستند در حیاط که رسیدند زیر فانوس من از پشت شیشه پنجره آنها را دیدم که یکدیگر را در آغوش کشیدند و بوسیدند
    انگار این آخرین تصویر داستان کوتاه سه قطره خون کل ماجرای جنون یک شخصیت مودب و زیبا دوست را که کارش به تیمارستان کشیده و موضوع داستان است را عنوان میکند.
    در شمار بعد از واکاوی در نوشتار هدایت درس پس داده و مشق دیگری تقدیم خواهم کرد.
    با سپاس
    شاگرد شما
    داریوش ثمر .۵ بهمن ۱۴۰۲.

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *