نقدی بر نمایش(۱ماه و ۳ روز و ۲۴ساعت) نویسنده ؛ امیر بهبود نیا، کارگردان ؛ شهرزاد بداغی،
از کانون منقدان فارس، جشنواره ۳۴ استانی فارس ۱۴۰۲؛
داریوش ثمر؛
این نمایش همانطور که اسم اثر قبل از دیدن کار، سیگنال ارسال میکرد، دارای راز و رمز است، دقت کنید ا ماه و ۴ روز نیست ، یک ماه سه روز و ۲۴ ساعت است! نوعی انحراف از عادی بودن را خبر میداد، یعنی اسم اثر سعی میکند خودش را در گونه غیر عادی یا عجیب قرار بدهد، شاید نزدیک به یک خط نوشته وسط یک شعر سپید، پس میدانستم که کار سیگنال قبل از اجرا دارد و این در نویسندگی خوب است، نکته دقت در زمان را متذکر میشود بعد وارد دنیای فرضی نمایش شدم، با این پیش فرض که زمان مثل مترونوم محاسبه میشود، کار آغازیدن گرفت و ابتدا تقارن دیدم، ۲ میز خیاطی با چرخ خیاطی هایی که واقعی نبودند، کلاف پیچیده نخ که نور سفید در میان آن بود نماد چرخ خیاطی و شکل آن بود، وارد طراحی صحنه ایی شدم که تقارن داشت، و هم تشابه نشان میداد، دوک نخ ها هر۲ سفید بودند، و پلکان وسط صحنه هم یک خط میانه در عمق صحنه بود با وجودیکه چوب رختی سمت چپ و تن یا جسد زیر یک ملحفه هم در چپ صحنه بود باز از توازن و سنگینی صحنه متقارن کم نمیکرد، کار با صدای زنگ موبایل شروع شد ( نکته در بیشتر تئاتر های جشنواره موبایل و زنگ موبایل یک عنصر حاضر بوده که جای تامل دارد) به هر روی چند دقیقه از اجرا گذشت تا ترجیع بنده نویسنده نمایان شود و این نویسندگی که مهم تئاتر است نمود کرد. متن با وسواس نوشته شده بود ، فارغ از افزودن هر ایسم یا مکتبی این شیوه احساس شد که متوجه شوم نمایشنامه از گونه ِ هزارتو های معماوار است ودر ظاهر واقعگرا نیست، اما دیالوگها در ساده ترین نوع نوشته شده و روزمره بود که این خود بر بار معماواری میافزود ،
جمله ایی که کاراکتر پروانه ترجیع بند میکرد این بود؛ ( اینجا اتاق کاره یا بازار کهنه فروشا؟) این الگو و چند سطر متشابه هرگاه تکرار میشد کلید ورودی به اتاق های دیگر ساختمان و ساختار متن و نمایشنامه بود که اتاق های متن یک شکل و یک دیزاین داشتند،.
و کاراکترها مثل اوراح برزخی در آن قدم میزدند.
این خاصیت متن در ظاهر اجرا به خوبی نمود داشت، و خاصیت متن در بازیگر و اجرا قابل ملاحظه بود چون دیالوگ نویسی محمول به یک رئالیته امروزی از گفتگوی زندگی ۲زن هم اتاق و همکار بود ، پیچیدگی را با سادگی آمیخته بود، پیچیدگی مراوده های ۲زن، نویسنده ایجاد ایهام میکرد همانطوری که داستانی پیش میبرد که سخت فهم بود و مخاطب در هزارتوی متن حیران میماند سر نخ به زبان کاراکترها به دست ذهن مخاطب داده میشد که گم نشود، پنداره هایی گنگ که مثل نردبان اضطراری ساخته بود تا مخاطب در پیدا کردن لایه اول داستان مشغول بماند، و این زیرکی نویسنده بود که وقتی میفهمیم که خوب اجرا شده باشد و اجرا نشان داد گروه درک خوبی از متن داشته،
به همیل دلیل مخاطب کلاف پیچیده و در هم متن را دنبال میکرد مچاله های متن را باز میکرد و گره را با ذهن گشایش میکرد و قصه میافت،
بعد گاه شمار روز و ساعت را هم موازی با متن مثل ضرب آهنگ زمانی میشمرد،
و در روزها وحدت زمانی کسب میکرد ، اما نمیدانم این همه وسواس و اصرار به تنگ نای تدقیق در عبور زمان از چه روی بود؟
تا اینجا تصَورهای کلی جا داده شده در دنیای فرضی نمایش را درک میکردیم،
و متن دستگیره هایی را هم میداد که ماجرا را دنبال کنیم ، مرتب کنیم و بفهمیم (پروانه) و (رها) ۲ دوست هم اتاق هستند با دردهایی مشترک از بخشی در جامعه زنان که در زندگیشان شوم بختی سنگین است، و (شهرام ) پسر (حاج صبوری شخصی که به خیاط خانه زیر زمینی پروانه سفارش کارِ دوخت میدهد) دون ژوان زندگی آنان شده!
لا قیدی مرد بر تلخی زندگی پروانه که به آن دلباخته میافزاید، او به مرز نفرت از انسانها رسیده زیرا زندگی تلخ با ازدواج اول در ۱۳ سالگی و شوهری جانی که حبس سنگین خورده و پس از او مرد گاودار خشنی که پروانه از چنگ او گریخته و با برداشتن پول از او و متواری شدن در زیر زمینی جان پناه برای خود ساخته میخواهد کار کند ونانی به کف آورد اما دریغا که همکارش و تنها رفیقش هم تو زرد از آب در آمده و با شهرام که عاشق اوست رابطه دارد! و خائن است ،
انگار پروانه در کل زندگی شمع شده تا بسوزد و بزم کسان افروزد،
این مفهوم با میزان سن هایی که تمیز و مرتب طبقه بندی و اجرا شد به همراهِ کلامِ بازیگر،
درک شد از داستان،
بعلاوه اشاره به زمان هم که عبور آن را مرتب متذکر میشدند فضای نزدیک شدن به یک فاجعه را القا میکرد،
اما در یک سوم اخر نمایش یک افول و تکرار و ملحق شدن معنای جانبی داستان و ایجاز را خدشه دار کرد،.
به تکرار و تفصیل گرایش پیدا کرد، آنزمان که پروانه از کور سوی امید به زندگی ساقط میشود و دوک چرخ خیاطی از رنگ سفید به قرمز بدل میشود و انگیزه قتل نمایان میشود کار تمام بود،
اما گروه ادامه داد ، باز هم ادامه داد تفصیل و اتصالات ماجرا بیشتر شد حجیم شد ، عنصر انار به میان آمد با لحن شعاری که ما مثل دانه های انار با هم هستیم اما زن انار را به سر و صورتش کوبید تا له شود و نماد خون بیاید و بیشتر بدانیم جنون کشتن دوستش رها و آن پسر حاج صبوری را دارد، کار به صفت خسته کننده گرایش یافت در آن بخش ها و چون در کارگردانی چیز اضافه نبود چون موسیقی تحمیلی و زیر صدا نبود، ناگهان صدای باران که به گریه خدا و نعمت توامان تعبیر شد کمی فضا را از رخوت خارج کرد ،
مفاهیم دیگری چون تذکر مادرش در کودکی که در برابر ظلم و درد به او گفته (هیس هیچ نگو و تحمل کن) و معنای چمدان و چند نماد گنجانده شده فقط درخشش داستان و تحول یک زن بدبخت به قاتل را کمرنگ یا رومانتیک میکرد که توجیه بیشتر شود ، کاش توجیه کمتر میبود،
کاش پیامک های حاج صبوری نبود و از شاخ برگ زمانبر کار کاسته میشد،همه انها ابعاد نزدیک و قریب به محور متن بودند درک میشد اما ایجاز در گفت هم خودش بر جلای کار میتوانست بیفزاید،
و اساسا ترجیع بند کار گم گشت، که دلیل آن تطویل کلام بود، انگار کمی نقطه اوج در دامنه تئاتر خم شد،
اما این نمایش از کارهای خوب و تاثیر گذار جشنواره ۳۴ استان فارس بود.
با سپاس
داریوش ثمر .
دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید | |||||||
خبرنگار دیدگاه نیوز در شهر شیراز می باشد. وی مستندساز، تدوینگر و عکاس شیرازی است که فعالیت خود را از سال ۸۸ با انجمن سینما جوانان شروع کرده و ساخت مستندهای “دروازه حقیقت”، “من میخوام معتاد بشم”، “طاووس ها پرواز را نمیفهند”، “سوداگرانِ بی سودا”، “وداع”، “آبفروش” و “کتایون” را در کارنامه دارد، وی در حوزه های اجتماعی، فرهنگی، هنری و سینمایی قلم میزند .
دیدگاهتان را بنویسید