×
آخرین اخبار

یادداشتی از فیض شریفی
شاعران و جنبش‌ های اجتماعی

  • کد نوشته: 184788
  • ۱۴۰۲-۱۲-۲۸
  • 112 بازدید
  • این شاعران وقتی از امور اجتماعی و سیاسی چیزی نمی گویند ، دقیقا می خواهند از چه بگویند ؟ می خواهند از لب و لوچه و سر و سينه ی معشوق و کم محلی یار در این دیار سخن بگویند ؟
    • به گزارش دیدگاه نیوز، فیض شریفی نوسنده و محقق برجسته ی ایرانی در مقاله ای با عنوانِ “شاعران و جنبش‌ های اجتماعی” آورده است:

    یکی از ویژگی‌های شعر های شاعران نیمایی و حتا شاعران بزرگی چون فردوسی، سعدی ، مولوی ، حافظ و بیدل دهلوی، تعهد و مسئولیت در قبال فرهنگ و مردم ستمدیده بود و اتفاقا یکی از ویژگی‌های اشعار مخالفان نیما و قله های جهان این است که آنها تعهد و مسئولیت را در بست در طاقچه گذاشته اند.
    یک نظر مختصر بیندازید به هوشنگ ایرانی ، تندرکیا، موج نو ، شعر دیگر ، شعر ناب ، شعر دیگر ، شعر حجم‌، شعر متفاوط( با ط ) ، شعر پلاستیک ( یا تجسمی ) و پسامدرن همه ، از بیخ و بن تعطیل اند . مجموعه ی این موج ها و جریان ها به لونی سر در آخور عرفان پسان دارند و به اندیشه های پیشان و مدرن توجهی ندارند .
    برخی از این موج ها فکر می کنند شعر سورئال می گویند ، برخی فکر می کنند پدیدارشناس اند ، چون در عرفان ایرانی مبلغی نگاه متافیزیکی هست و چون در پدیدارشناسی مقداری ذهنی گرایی هست ، اینها به دلیل آن که متهم به عقب ماندگی نشوند به هر حشیشی متوسل می شوند که بر عناصر فرهنگ جدید خود را متصل کنند .
    یدالله رؤیایی در نامه‌ ای به برادرش، مظفر نوشته بود که در هنگام سرودن دفتر شعر ” لبریخته ها” در چاه سیاهی گیر کرده بودم ، دنبال ” او ” و ” هو ” بودم که بیاید مرا برهاند .( نقل به مضمون )
    اکثر قریب به اتفاق یا قریب به غیر اتقاق این شاعران صوفی و پشمینه پوش بودند و مثل عرفای زمان مغول بر این اندیشه بودند که ” دفتر صوفی سواد و حرف نیست ، جز دل اسپید همچون برف نیست .”
    اینها معمولا در فکر چاپ کتاب خود نبودند ، در فکر تزکیه ی نفس بودند و در عالم هپروت سیر می کردند و حتا حاضر نبودند مانند مولوی ” بر قصر خاقان قی کنند ” .در شعر مولوی به خصوص در غزلیات شمس اش ، یک روح حماسی و معترض از دل اشعار عرفانی اش موج می کوبد که ” جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او ” یا ” شیرخدا و رستم دستان ام آرزوست ” .اما در شعر شاعران موج ناب و حجم و دیگر ، خبری از این تعهد مولانایی هم نیست .
    اغلب این شاعران به جز هوشنگ چالنگی، افتخار می کنند که به تعهد اجتماعی و سیاسی دل نمی بندند و به آن ، احترامی قائل نیستند .
    این حرف ها را این جماعت در حالی می زنند که کتاب هایشان را ارشاد چاپ می کند و تعدادی از این افراد از ارشاد اسلامی حقوق می گیرند . اگر تعهد اجتماعی و سیاسی بد است ، باید دو جانبه باشد چون ارشاد اسلامی هم بدون سیاست نمی تواند وجود خارجی داشته باشد .

    این شاعران وقتی از امور اجتماعی و سیاسی چیزی نمی گویند ، دقیقا می خواهند از چه بگویند ؟ می خواهند از لب و لوچه و سر و سینه ی معشوق و کم محلی یار در این دیار سخن بگویند ؟ یا می خواهند کلامی فلسفی بر لب بیاورند و مثل یک روشنفکر مأیوس بگویند چرا من به این دنیا آمده ام ؟ به کجا می روم ؟ من مثل یک لاک پشت در تالاب گیر کرده ام ، من چه کنم ؟ مرگ نزدیک است ، کاش جان ام بدر رود و این جهان را به اهل اش بسپارم .
    اغلب این شاعران و نویسندگان طلبکار عمدتا برای آن که سلسله اعصاب شان را ترمیم کنند ، به دود و دم بنگ و علف و ماری جوانا و مواد مخدر رو می کنند و آن پس شعر می گویند ، شعرهای خوبی هم می گویند ، داستان های خوبی هم از عوالم خواب و بیداری می نویسند ولی اینها وقتی به عالم واقع روی می کنند ، یک سطر هم در آستین ندارند و نمی توانند بنویسند .
    خب ، گاهی خوانندگان ، از خواندن شعر اینها اقناع می شوند ، اینها گاهی شعرشان، راح روح و مرهم دل مجروح می شود . اینها گاهی آقای ” هامون ” ، ” آقای گاو ” و ” آقای هالو ” می شوند .
    روشنفکر مأیوس و مفلوکی که منجی خودش هم نیست چگونه می تواند کسی را نجات دهد ؟
    در این روزها هنوز جوانان نیما و ” آی آدم ها ” را می خوانند، هنوز جوانان ” وارطان سخن نگفت ” یا نازلی ” شاملو و اشعار دیگر او و سیاوش کسرایی ، حمید مصدق ، اخوان ثالث، فروغ فرخ زاد ، م . سرشک ، سایه ، حتا نصرت رحمانی و سید علی صالحی را می خوانند : ”

    * هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز
    این آسمان غمزده غرق ستاره هاست ( کسرایی )

    * من اگر ما نشوم تنهایم ، تو اگر ما نشوی خویشتنی، چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه‌ اش ویران باد …( حمید مصدق )

    * ای گروهی برگ چرکین تار و چرکین پود ، یادگار خشکسالی های گرد آلود ، یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند …( اخوان ثالث )
    * در لحظه ای که باید باید باید مردی زیر چرخ های زمان له شود
    مردی که زیر درختان خیس می گذرد …یا : چرا محله ی کشتکارگاه کاری نمی کند چرا آنها که خاک باغچه خونی است …کاری نمی کنند ( فروغ فرخ زاد )
    آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
    رفتند و شهر خفته ندانست کیستند …( م . سرشک )
    چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
    از این سموم نفس کش که در جوانه گرفت
    ( ه . ا . سایه )

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نویسنده: فیض شریفی
    منبع: دیدگاه نیوز

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    خروج از نسخه موبایل