×
آخرین اخبار

یادداشتی از محمد ناصریراد
“رویای یک خانم مهندس”/نقدی بر فیلم رویای نیمه جان

  • کد نوشته: 185977
  • ۱۴۰۳-۰۱-۱۰
  • 115 بازدید
  • “رویای نیمه جان” ساخته ی آرمین اعتمادی در اثر سوم با فیلمی مواجه هستیم با حال و هوای زنانه که قبل از هر چیزی این اصل را در ذهنمان متبادر میکند که با فیلمسازی با جنسیت زن مواجهیم اما چنین نیست و در تیتراژ پایانی میبینیم که با سینماگرانِ مذکر هم میتوانند اینقدر دقیق از دنیای […]

    “رویای یک خانم مهندس”/نقدی بر فیلم رویای نیمه جان

    “رویای نیمه جان” ساخته ی آرمین اعتمادی
    در اثر سوم با فیلمی مواجه هستیم با حال و هوای زنانه که قبل از هر چیزی این اصل را در ذهنمان متبادر میکند که با فیلمسازی با جنسیت زن مواجهیم اما چنین نیست و در تیتراژ پایانی میبینیم که با سینماگرانِ مذکر هم میتوانند اینقدر دقیق از دنیای زنان و دختران روایتی درست و مناسب داشته باشند.
    این اثر سعی دارد به ارتباط بین دختر و پدر و اساسا فرزندان با والدینشان بپردازد، مسئله ای که از نظر آکادمیک در روانشانسی رشد مورد مطالعه قرار میگیرد.
    فیلم در آغاز دختر بچه ی دانش آموزی در حال دویدن را به تصویر میکشد، میفهمیم از مدرسه فرار کرده، به کجا میرود؟ خانه ی آمالش، میزبان کیست؟ خودِ سرکوب شده اش، نتیجه ی این پناه بردن به خویشتنِ خویش چیست؟ نمیدانیم.
    آرمین اعتمادی سعی کرده با شیوه ی تدوین غیرِ تداومی، سفر به ناخودآگاه، به جای حرکت از نقطه ی ابتدا به انتها به اتفاقی خاص که برای شخصیت اصلیِ قصه اش رخ داده است، پرداخته و آن را دستمایه ی ساختار روایی خود کند.
    اما آیا آن اتفاق که برای شخصیت اصلی می افتد، ظرفیت و کشش این همه پرداخت را دارد؟ اصلا این تقابلِ واقعیت و خیال مخاطب را درگیر و همراه میکند؟
    از جنبه های مُثُلی و غارِ افلاطونی که در این فیلم به چشم میخورد که بگذریم، ارسطو در قطعه‌ی مشهوری از فصل نهمِ کتاب فن شعر یا همان بوطیقا، به مقایسه ی شعر و تاریخ پرداخته و چنین می گوید:  وظیفه‌ی شاعر(هنرمند) آن نیست که آنچه را روی داده توصیف کند، بلکه او به اموری می‌پردازد که به حسب امکان یا ضرورت، احتمالِ وقوع دارند، یعنی به زبانِ ساده هنر یعنی اعتراض
    اعتراض به آنچه که هست و طلبِ آنچه که باید باشد .
    از نظر ارسطو، تفاوت تاریخ‌نویس با شاعر(هنرمند) در این نیست که اولی به نثر می‌نویسد و دومی به نظم، بلکه در این است که تاریخ‌نویس به آنچه روی داده می‌پردازد و شاعر به آنچه که باید روی میداد .
    در این فیلم مدام در بین آنچه شدست(دوران کودکی) آنچه که هست(مهندس شدنِ شخصیت اصلی) و آنچه که باید باشد (نقاش شدنِ شخصیت اصلی) به صورت موازی در حرکت هستیم.
    فیلم توانسته اتمسفر مختص به خودش را خلق کند بطوریکه در طراحی صحنه نقاشی‌هایی با آثار رامبراند و ورمیر مواجه‌ایم و اوجِ این مواجهه آن جاییست که این نقاشی های با گذر کودکیِ کاراکتر از کنارشان یکی پس از دیگری ساقط میشود و این ها همان رویاهای کودک است که ناکام میماند و لیبدوی این رویاء به صورتِ نیمه جان در رشته ی مهندسی نمو کرده و به بلوغ میرسد، اما این هست همان نیست که باید و کاراکتر را ارضا نمیکند، کاراکتری که حالا پدرِ رنجور و نحیف و سالخورده اش، پشیزی برایش اهمیت ندارد.

    ۱۴۰۳/۰۱/۰۹ محمد ناصریراد / شیراز

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نویسنده: محمد ناصریراد
    منبع: دیدگاه نیوز

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *