به گزارش خبرروز، داریوش ثمر نویسنده و منتقد تئاتر در نقدی بر تئاتر (میزشام) به نویسندگی و کارگردانی (ابولفضل فرهادی) اجرا شده در سالن (هنرشهر آفتاب شیراز آذرماه ۱۴۰۲) آورده است:
شمار دقایقی که در سالن انتظار در دالانی شیک پر از همهمه نرم مخاطبان قبل از اجرای تئاتر گذر میشود همراه با نامفهومی کلمات و اصوات ریز است که اگر شنونده محیط باشیم چیزی مُدرک نمیکنیم و حصولی در عقل نمی یابیم چون اطلاعات را ذهن و خاطر در پراکندگی نامعلوم گفتها، مسیر متفحص نیابد، این حالِ زمزمه محیط همراهم بود تا درب سالن باز شد و تئاتر میزشام با همهمه آغازیدن گرفت، (اتصال اولیه تئاتر گفتار در هم و واگویه ها بود) ، بازیگران در یک الگوی نامفهوم از جملات درهم سخن و گفت میکردند تا، فضاسازی را برای انتظار یک واقعه رقم زنند، که این پیش درآمد کارگردانی عبارت بود از دیدنِ؛ صحنه ایی که میزچوبین بزرگی با هفت صندلی و تو رفتگی های پازلی شکل در وسط صحنه قرار داشت و در بکگراند آن دیواره ایی چوبی با دو درب بزرگ در چپ و راست و یک پنجره در وسط، تقارنِ ثابت و سنگینی را دژ و بارو کرده بود.
در این خانه مستحکم، ظاهر زنی مستخدم و سه پسر و دو دختر با شمایل مغربی و قدیمی (گریم شده)، یعنی سر و موی زرد و بلوند و البسه ایی(طراحی لباس) که گوشزد میکرد زمان اشخاص ابتدای قرن بیستم است تردد میکردند و جملاتی را پرت میکردند که مثل پراکندگی یک داستان بدون شماره صفحه گیج کننده بود و این پریشانی غیر عادی به همراه افکت صدای قلب و گاهی زنگوله دام و ستور و صدای (سگ) و موزیکِ همراه، عطف شد به نشستن اعضای این خانواده دور میزشام، تمام زمزمه ها و رفت و آمدهای مضطرب ختم و ربط به (سکوتِ) نشستن دور میز شد، تا زن خدمتکار در ظرفهای چوبی برای آنان سوپ بریزد، آرام گرفتند تا وارد دیالوگ و نزدیک به ماجرای درام بشویم، وقتی که پدرِ خانواده (ابولفضل فرهادی) با اسلحه ایی شکاری وارد شد ، پدر بر سرمیز نشست تا در میان شام خوردن، خُردک وقایع فرزندانِ مضطرب و پر بیم را ارجاعات منطقی دهد، ارجاعاتی که در استخوان رویداد اصلی تئاتر پیش برنده داستان بود ؛
(رخداد شام خوردن در پیشگاهِ استبدادِ پدر) و باید او دعا را شروع کند که نامفهوم و (وِرد است) و بسیار کوتاه …پیوست نیایش متن با افشای شخصیت توسط بازیگر روبه رو پیش میرود
چُغلی کردن (تلما) دختر کوچتر این (خُردک وقایع روزانه )را برملا میکرد که پسر دوم خانواده (مایکل) دلباخته دخترکِ کلبهِ همسایه شده،و مشابهات خبرچینی همه بچه ها به (کلبه همسایه) گره میخورد…کلبه همسایه یک (نظریه همبستگی) در واقعیت انگاری تمام رویدادهای داستان بود ، همه چیز در کلبه همسایه، از کلبه همسایه جوشش گرفته بود، آنجا که، مردِ کلبهِ همسایهِ (خودکشی) کرده، پسر نداشته و حتی دخترانش هم نازایی ذاتی دارند او ادامه نسل ندارد از آن درد خودرا به دار آویخته…داستان از این تِکّه تِکه واقعیت های تعریف شده از زبان کاراکترها ساخته و به حقیقتِ مسلَم نمیرسید بلکه وقایع در تنافر با هم قرار میگرفت خطی سهل الوصول از سیر دراماتیک آشکار میشد اما دوباره در واقعیت های فرض شده دیگر مخدوش میشد ، واقعیتهایی که در فرایند یک سردرگمی وجدانی قلیان میافت، هیچ شرح ساده لوحانه ایی از روایت های فرزندان پایدار نبود بلکه مثل (بذرهایی) که پدر کشاورز در توصیف رویش مزارع میگفت در (باد) پراکنده میشدند و مسیر رویشی ناگزیر را رقم میزدند این خاصیت ارتعاش داستان در نوشتن وقایع نمایشنامه عمق و درونمایه ایجاد میکرد، که عمق آن رگه ایی دینی از جنس قهرمان های آثار جیمز جویس دارد کاری که فرهادی با پردازش خوب به آن دست یافته بود ،چیزی در آونگ متن شناور بود مثل عدم وجود حقیقت اثباتگر یا (پوزیتویک) که با وجودِ گرانشِ حتمی گرا (دترمینیک) تغییر مسیر و برگشت پیدا میکرد، (مثل خط فیزیکی که در دیالوگها ترسیم شد؛ مردِ کلبهِ همسایه با حرکت اسب و طناب از ارتفاع بلند سقف، به دار آویخته شده … آیا اول خفه شده بعد آویزان شده ؟ پس خودکشی بوده یا نبوده؟..) متن دوست داشت یک سند ارائه کند اما به همان اندازه چیزی را ثابت و مستند نمیکرد، (قتل در کلیسا) اثر الیوت هم دارای این وضع است ، (البته وضع مد نظرم تشابه ظاهر نیست بلکه مساله ایی در پی رنگ عقیده و مذهب و اسطوره است) در کار فرهادی میز (هفت) صندلی دارد، خانه (دو) درب بزرگ دارد که صلیب بزرگی در معماری دیده میشود، فضای پشت در سیاهی بیکران است که همه چیز در آن گم میشود و نور داخل از نوعی عنایت الهی سخن دارد، که بسط دادن ریز موارد در این مقال مجال ندارد اما (گناه نابخشودنی) در آن سیاهی بیرون خانه، جا و حضور دارد(خیانت)، آنچه تا یک سوم اول تئاتر میزشام اثر ابولفضل فرهادی درک شد، این بود که ؛ یک (حتم) اصلی وجود دارد، (چرا مادرخانواده نیست؟ او کجارفته؟) این یک شالوده محکم در سیلاب داستان بود، سیلابی از گفتارهای کاراکترهایی که در بازی انتخاب شدهِ تیپیکال و حتی حرکات فیزیکال و (حتی صنع کتک کاری) طراحی میزان سن رفت و برگشتی یا (کِشوئی) با گفتارهایی در ریتم تند، گاهی منقطع ، و سکسکه وار سعی میکنند به ما بگویند؛
(جولیا) زن خدمتکار با برادر کوچک طوری دیگر رفتار میکند، تربیت او با خوردن قند امکان دارد! هروقت قند میخورد ساکت و مطیع میشود… این بچه کوچکتر غیر عادی تر است،
(جولیا) زن خدمتکار از همه چیز خبر دارد، برادر کوچکتر افشا میکند گم شدن چمدانها و نبود مادرِ خانه، به معنای سفر رفتن بیخبر نبوده!،او محو شده، دختر کوچکتر (تلما) برملا میکند که برادر کوچکشان مثل اونها نمیتواند با قاشق سوپ بخورد، او مثل سه دخترِ کلبهِ همسایه، با دست شام میخورد! او از ما نیست!،
پدر با برسی موهای سه پسرش به تفاوت موی آنها با پسر کوچکتر پی میبرد (مایکل ، والتر و ادموند) آخری فرق دارد!، (در این لحضه پخش موسیقی و فضا سازی صوتی زیبا به وقت و تاثیر دار بود)، و (جولیا)زن خدمتکار داستانی از (شب عید پاک) دارد که مادر به همراه مردِ کلبهِ همسایه گفتگو میکرده و قدم میزده!
هر وقت سگپارس میکند همه میگویند حتما (مادرِ خانه) است که دارد میآید، حتی پدر خانه نمیگود همسر من، می گوید (مادر یا مادرخانه) هر وقت درب سمت راست که ورودی است به داخل خانه که مثل سالن انتظار بزرگ برزخی وار غمناک و دژ مانند است باز میشود انگار پشت صحنه کات میشود به سیاهی فضای خارج از زمین و زمان یک بی انتها، یک دره سیاه است و دیگر هیچ،اشارت برزخ پی رنگ کاتولیک دارد، واقعیت نامعلوم و بیم، این درهم تنیدگی به اوج میرسد، نامه هایی از لباس های مادر پیدا میشود که (سایمون)عاشق دختر بزرگتر خانه با سختگیری مادر از دیدار او محروم مانده اما نکاتی عاطفی از مادر هم در پستوی خانه ی ذهنِ همه مخفی مانده همه رفتارها پر است از نشانه هایی از؛ آموزه هایی سنگین دینی و اسکولاستیک وار تنبیه گر مذهبی در رفتار کاراکترها …و همه فرزندان از زن خادم خانه توضیح میخواهند، داد میخواهند که حقایق خانه چیست؟ بعد دادگاه فرزندان برای جولیا برقرار میشود که او اعتراف میکند که وقایعی که گفته دروغ بوده و افشا میکند ،
به همان موازاتی که پدر کشف و هم افشا! میکند،
که مردِ کلبهِ همسایه خودکشی نکرده ، به قتل رسیده،…
قصدم گفتنِ عمق روش گستردن حقیقت و واقعگرایی نامعلوم نامشخصِ همه سویه صفت است که پایان مشخص اما مسیر نامعلوم دارد (عملا مشخص نیست) (این خاصیت بدنه متن است) و این واقعهِ پنداریِ متن، کشش دارد، و هم (پایان مستحکم) ارائه میشود
در بیشمار گفت و تصویر و حرکت کاتوره ایی ، گره کل داستان بی پروا در عین بروز و چگالی سنگین ، چون درخشش سقوط شهاب سنگ، حاضر میشود، پدر دوباره با اسلحه برمیگردد در پایان کار ، با دستان خونین، و پیراهن کامل خونین بر سر میز شام مینشیند ، دعا میخواند و میخواهد زندگی عادی تداوم بیابد،! او یک مزرعه دار پیر است، امید او در آن ایالت پرتِ قاره آمریکا (چون موقعیت جغرافیایی اشارت به امکانات حداقلی یک قرن قبل دارد غرب وحشی است نه مُردنیته امروزی) بله او در آن وادی به امید (جشن مزرعه داران نمونه) و حفظ امید و آبرو تلاش داشته ، دارد، به همین دلیل تمام رویاهایش را با احساس یا توهمِ نام واژهِ واقعیتِ لاتوصیف و تحریف شدهِ (خیانت) به واکنش پرداخته مجازات میکند، انتقام میگیرد آری او، (قاتل است) .
دقیقا مثل واژه قاتل ظاهر میشود ، نمود و تجسم میبخشد.
با دستان خونین بر میگردد قبل از آن هم به دلایلی زن خدمتکار لباس مادر میپوشد، چون خانه فقط یک مادر نیاز دارد،
بچه ها در بیم هستند این بیم و ترس را طی پیوست ده ها میزانسن بسیار تمرین شده ،
از جای جای صحنه،
با بالا بردن ریتم در یک سوم پایانی میگویند؛
(ما بازیگران ، یک فاجعه انجام شده را )
مثل یک حقیقت آشکارا دیدیم ، درک کردیم و نشان دادیم این است ؛ (پدر با تفنگ و دستان خونین برگشت)
ماهیت تمام اعمال و علیت تمام رفتارهای ما این بود نگاه کنید؛ پدر با دستان خونین برگشته و ما مثل مسخ شدگان سکوت میکنیم و زندگی را اینطور قبول داریم که تقدیر شد.! که باید به آن دقت نکرد! و طبق قوانین پدر ادامه داد …
البته اشارت کنم رفتار ژنتیکی پسران مثل پدر بود ، مثل او کت را از جالباسی برمیداشتند، مثل او تند قدم میزدند، تکرار وراثت تاکید شده بود،
برای آنکه سخن را محدود باید کرد در آخر بگویم ،
نقد تئاتر به معنای التزام در گرفتن ایراد نیست ، میتواند تنها رویت و استنباط شما از دیدن آن تئاتر باشد ، آنچه من به عنوان نگارنده این سطور تشریح کردم شناسایی بُن مایه هایی بود که قبل از تصدیقِ قدرتِ کارِ تئاتر آنها را جدا کردم و هدف نقد نیز یافتن نشانه هاست تا معیار ثابتی برای ارتباط و تاثیر با مخاطب پیدا کند ، تئاتر میز شام فرهادی با این تاثیرات برمنِ مخاطب همراهی داشت، گرچه نقدهای مختلف در سطوح مختلف تفاوت نظر در برسی دارند، شاید معیارهایی دیگری هم در سنجش ارائه کنند که درست باشد اماآنچه که سودمند گروه اجرائی و مخاطبان اثر باشد آنرا برداشت خواهند کرد که برداشت ذهن آزاد است و پیوسته به منش و ادراک هنرمند است که پذیرش کنند ، یا پذیرش نکنند ، به هر روی تئاتر هنری است که با کوشش فراوان یکگروه هنرمند طی روزهای متوالی تمرین تهیه میشود و آن تمرین و کوشش فرهنگی نباید در سنجش های ما نادیده گرفته شود. این نادیده نگرفتن به معنای ارفاق و تساهل در تئاتر نیست به این معناست که ارزشش کوشش فرهنگی در اینجائیت زمان و اکنونیت که کار تئاتر از مهمترین ها و عین حال مظلوم ترین ها در گستره فرهنگ است با تکریم متصل بایستی برسی کرد ،
با سپاس از خوانش شما.
شاگرد اهل هنر،
داریوش ثمر .
۱۸ آذر ۱۴۰۲.
| دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید | |||||||

خبرنگار دیدگاه نیوز در شهر شیراز می باشد. وی مستندساز، تدوینگر و عکاس شیرازی است که فعالیت خود را از سال ۸۸ با انجمن سینما جوانان شروع کرده و ساخت مستندهای “دروازه حقیقت”، “من میخوام معتاد بشم”، “طاووس ها پرواز را نمیفهند”، “سوداگرانِ بی سودا”، “وداع”، “آبفروش”، “کتایون” و “فروزان” را در کارنامه دارد، وی در حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و سینمایی قلم میزند .


















با خسته نباشید به داریوش ثمر عزیز. ولی این متن نقد نیست بیشتر به انشائی از دیدن یک تئاتر شبیه است و خواننده، رویدادی که بر نویسنده از دیدن یک اثر تئاتر گذشته است را میخواند. داستان نمایش را کاملا اسپویل میکند که جذابیت را برای فردی که قصد دیدن نمایش را دارد از بین می برد. که گمان نمیکنم مورد رضایت صاحب اثر باشد. متن اینقدر زیاد گویی دارد که خواننده در اواسط متن از خواندن ادامه منصرف می شود. متن نقد باید محاسب و معایب کار را از دید کارشناسی و بصورت کوتاه و موردی ارائه دهد. امید به خواندن نقدهای بهتری از داریوش ثمر عزیز