×

نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت/شماره۳

  • کد نوشته: 176170
  • ۱۴۰۲-۱۰-۲۲
  • 235 بازدید
  • داستان (سگ ولگرد) نمونه زجرهای زندگی یک سگ بیچاره است که صاحبش را گم کرده و در میدان ورامین در خصم آدمیان که به او ترحم ندارند و آزارش میدهند لرزان مانده و به رویاهایش پناه میبرد و او به آهوی زخمی تشبیه شده که احساساتش بر ادراک انسانی ما منطبق است اصلا شاید او یک آدم باشد ، عنایت کنید به تشریح حال آن سگ؛

    نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت/شماره۳

    به گزارش خبرروز، داریوش ثمر نویسنده و محقق تئاتر در یادداشت با عنوان “نگاهی اجمالی بر آثار صادق هدایت”
    در شمارگان سوم آورده است:

    در میان وارسی داستانهای هدایت نوعی اصرارورزی بر بازتاب سنت ها و رفتار های ایرانی دیده میشود یا سعی میشود نقش دقیق آن را در ذهن خواننده ثبت کند ، این به تحقیق او بر میگردد، هدایت عنصر خیال پردازی نویسنده را در مرحله نخست کار بر تحقیق قرار داده ، اول پژوهش میکند اطلاعات کافی را در مورد موضوع داستان خود جمع آوری میکند بعد آنرا با هنر خود ترکیب میکند ، اشیا در داستانهای او اسم هایی دقیق دارند حتی اگر در آینده باشند! منظورم این است صحنه پردازیهای داستانهایش دقیقا طرح واقعیت زمان وقوع داستان است، حتی اگر چونان که مثل داستان (س.گ.ل.ل) در آینده باشد توصیف آن یک عیار قابلِ استنادِ به امکان و قابل استتناد به صحَت واقعیت دارد.
    در این داستان به زبان ساده علم را که در اهداف رفاهیِ آدمی به (کمال) رسیده و دیگر احتیاجی باقی نمانده برای بشر به نمایش میگذارد ،
    بی مقدمه موضوع داستان را همان آغازین کار اینگونه شروع ، شرح و فضا سازی میکند؛ ( *دو هزار سال بعد اخلاق، عادات، احساسات و همه وضع زندگی بشر به کلی تغییر کرده بود آنچه را که عقاید و مذاهب مختلف در دو هزار سال پیش به مردم وعده می داد، علوم به صورت عملی درآورده بود، احتیاجات تشنگی، گرسنگی، عشق ورزی، و احتیاجات دیگر زندگی برطرف شده بود پیری ناخوشی و زشتی محکومِ انسان شده بود زندگی خانوادگی متروک و همه مردم در ساختمانهای بزرگ چندین مرتبه مثل کندوی زنبور عسل زندگی میکردند ولی تنها یک درد مانده بود یک درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بی مقصد و بی معنی بود*)
    بعد در ادامه شخصیت زنی بنام سوسن که در تهران دوهزار سال بعد زندگی میکند را ترسیم میکند شرایطی که میگوید اینگونه است
    *بدون دیدن چراغ همجا روشن است و جاده های شهر متحرک هستند و..جادها از کنار آسمانخراشها عبور میکنند مثل قوس از کمرشان رد میشوند اینها اتو رادیو الکتریک هستندو همه چیز قوّه خود را از خورشید میگیرد*
    بعد کاراکتر سوسن که در این تهران فرضی زندگی میکند را توضیح میدهد
    که تمایل به معنویات داردتا از پوچی خود را برهاند او را تشریح میکند ، و موضوع در ناامیدی انسان و فلسفه هستی است که در این داستان ا(پیدمی خودکشی) رایج معمول آن هزاره آینده است،! سوسن و دوستش (تد) که از آنسوی دنیا با تکنولوژی تصویری عجیبی وارد خانه او میشود و در این باره یعنی (هستی و مرگ ) گفتگوها دارند،
    اما نگاه هدایت جدا از داستان به *اشیا* و فضا سازی ویژه است
    مثلا در آن آینده،
    در مورد تصوّر او در اشیا اتاق کاراکتر سوسن این دقت را، در توضیح نویسنده عنایت بفرمائید، میگوید؛
    *اتاق او عجالتا به صورت سه گوش درآمده بود و یکی از ضلع های آن مدور بود و همه این جداره ها متحرک از شیشه های کدر درست شده شیشه های کلفت و سبُک که نمی شکست و خاصیت soundproof را دارا بود یعنی صدای خارج را خفه میکرد و به علاوه هیچ وقت آتش نمی گرفت همه این جرزها متحرک بود و به هم راه داشت و قابل تغییر شکل بود، کف اتاق نرم و شبیه جدار آلاستیکی بود که در آن هوا پر کرده باشند و صدای پا را خفه میکرد ، دشک بالش و درون مبل ها همه از هوا پر شده بود*
    دقت کنید این داستان در سال ۱۳۱۲ در مجموعه (سایه روشن) چاپ شده یعنی ۱۹۳۴ میلادی که نه هنوز سینمای تخیلی شکل گرفته و آثار هنری عمدتا کلاسیک است و نه خود مدرنیته و صنعت به رشد خاصی رسیده و همه چیز قبل از رشد وقبل از نگاه به آینده در حال تجربه مکانیک است، اما و البته در هنر فراز و فرود های ایسم ها ی مختلف و جوشش انواع متون و داستان خارج از طرح این مدل ایده ها نبوده نمونه بزرگ *ژولورن* است که (علمی تخیلی قرن ۱۹) را پرچم دار است ،
    در ادبیات فارسی جدا از اسطوره های کهن که به نظر این شاگرد نوعی نگاه به آینده هم در آنان استنتاج میشود،… در نگاه به آینده و تخیل هدایت پیشگام است و نگاهش خاص است، نکاتی را سعی میکند علمی مطرح کند که اکنون میدانیم در آینده امکان وقوع دارد؛
    مثل *خانه ها با جداره های متحرک یا انبوه سازه های که انسانها غرقه در تکنولوژی مثل کندوی زنبور زندگی خواهند کرد و انرژی پاک خورشیدی دارند*…
    این ایده خالی از تحقیق نبوده است و نشانه ایی از مطالعات نویسنده و دایره آگاهی اوست، البته شباهت محتوایی با رمان
    (دنیای قشنگ نو)
    نوشتهٔ  *آلدوس هاکسلی*
    دارد ،
    (وقایع این رمان در سال ۲۵۴۰ میلادی در آینده شهر لندن می‌گذرد و آرمانشهری را به تصویر می‌کشد که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسان‌ها با ویژگی‌های از پیش تعیین شده منجر شده، نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی و از میان بردن جنگ و فقر و نابودی کامل خانواده و تولید مثل به کلی پوست انداخته و دانش روان‌شناسی به طرز حیرت‌انگیزی اعتلا یافته و تنها هدف انسان ایجاد سعادت و از میان بردن رنج‌های غیرضروری است.)
    این مدل نوشتارها خود سبکی ادبی را در ابتدای قرن ۱۹ ایجاد کرد که ویران‌شهر یا (پادآرمان‌شهر) نام دارد ،
    (یک جامعه یا سکونت‌گاه خیالی در داستان‌های علمی تخیلی است که در آن، ویژگی‌های منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست….)
    این جوامع معمولاً زمانی از یک جامعه را نشان می‌دهند که به نابودی و هرج‌ومرج رسیده‌است.
    این جوامع در زمان‌هایی بد و شوم ترسیم می‌شوند. با این تعریف، (یک جامعهٔ پادآرمانی) نقطهٔ مقابل و وارونهٔ یک جامعهٔ آرمانی (آرمان‌شهر) است. آرمان‌شهرها جوامعی خیالی هستند که در آن‌ها همه‌چیز مثبت و ایدئال است.
    ترسیم یک جامعهٔ پادآرمان و بدزمانه توسط نویسندگان آینده‌گرا معمولاً به‌منظور هشدار به مردم در مورد ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی صورت می‌گیرد.
    اکنون که این مقاله را میخوانید هشدار تسلط هوش مصنوعی و رباتیک بر انسان به سازمانهای جهانی و حقوق بشری هم رسیده!
    به هر روی با کمی جستجو در سبک ضد آرامان شهری،
    اذعان داشتم صادق هدایت در ادبیات ما تحقییق و آفرینش شایان سپاسی در آن داشته که در داستان مذکور بدان تدقیق هدایتی، اشارتی کردمی.
    اما در ادامه باید عارض شوم از ویژگی های داستان نویسی هدایت تنوع موضوع و شخصیت در کارهایش است.
    همه قشر آدم ایرانی از کهن گذشته ها تا آینده دور در آن پیدا میکنید و بیشتر آنها تیپیکال هستند و نماینده بخشی از جامعه ایران هستند ، هم زن هم مرد، تماما نمایشگر اقشار گزین شده ایرانی هستند یا بوده اند؛
    کارمند، کشاورز، کارگر، حاجی بازاری، دکتر، خدمتکار، لوطی سرگذر،عارف، جنگجوی سپاه باستان ایران، دانشجو،
    میگسار، آدم مذهبی ، استاد دانشگاه،و حتی وزیر و دولت مرد هم در آن یافت میشود و نگاه هدایت به اعمال کاراکترها هم گزارشی است بدون قضاوت ولی گاهی هم قضاوت میکند و تمام دق دلی خود را سر آنان خالی میکند و بد وبیراه بارشان میکند،
    جدا از روح انسان دردمند که ساری و جاری در نوشته های هدایت است،
    او از زبان حیوان هم ،
    زیبا درد مشترک موجود زنده ی دارای حیات و احساس را بیان میکند.
    داستان (سگ ولگرد) نمونه زجرهای زندگی یک سگ بیچاره است که صاحبش را گم کرده و در میدان ورامین در خصم آدمیان که به او ترحم ندارند و آزارش میدهند لرزان مانده و به رویاهایش پناه میبرد و او به آهوی زخمی تشبیه شده که احساساتش بر ادراک انسانی ما منطبق است اصلا شاید او یک آدم باشد ، عنایت کنید به تشریح حال آن سگ؛
    این یک سگ اسکاتلندی بود که پوزهِ کاه دودی و به پاهایش خال سیاه داشت . مثل اینکه در لجنزار دویده و به او شتک زده بود. گوشهای بلبله، دم براغ، موهای تابدار چرک داشت و دو چشمِ باهوشِ آدمی، در پوزه پشم آلود او میدرخشید.در ته چشم های او یک روح انسانی دیده میشد، در نیمه شبی که زندگی اورا فراگرفته بود ، یک چیز بی پایان در چشم هایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمی شد آنرا دریافت ولی پشت نی نی چشم او گیر کرده بود نگاههای درناک پراز التماس اورا کسی نمی دید و نمی فهمید جلوی دکان نانوایی پادو او را کتک میزد، جلو قصابی شاگردش به او سنگ‌می پراند اگر زیر سایه اتومبیلی پناه میبرد لگد سنگین کفش میخ دار شوفر از او پذیرایی میکرد…
    یک نمونه دیگر از انطباق احساسی و درک انسانی با موجوداتی از دگر گونه ها در آثار هدایت طوطی اتاق داش آکل است ، طوطی همدم داش آکل است ، شاهد رنج هایش و شاهد عشق و وفاداری مردانه آکل که عاشق او شده اماچون به وصیت پدر دختر ، داش آکل قیم و پدر خوانده او پس از مرگ حاج صمد است نمیتواند بنا به شرع و عرف به او اظهار علاقه کند ، این درد را فقط طوطی میداند و راز دار اوست ،
    اما وقتی داش آکل میمیرد و مرجان دختر حاج صمد با طوطی روبرو میشود طوطی مهمترین و آخرین سطر داستان را میگوید به سه خط آخر داش آکل عنایت کنید؛
    همه اهل شیراز برای داش آکل گریه میکردند (ولی خان) قفس طوطی را برداشت و به خانه برد . عصر همان روز بود ، مرجان قفس طوطی را جلویش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پرو بال، نوک برگشته و چشم های گرد بی حالت طوطی خیره شده بود ناگهان طوطی با لحنی داشی، بالحن خراشیده ایی گفت: مرجان..مرجان..تو مراکشتی..به که بگویم مرجان عشق تو مرا کشت..اشک از چشمان مرجان سرازیر شد
    به هر روی در پایان این شماره در توصیف و نگرش گذرا بر داستانهای هدایت که توصیف گوشه هایی از دقت در جزئیات، که مبنای ماهیتِ سنگینِ محتوا، در ایجاز داستان کوتاهِ هدایت است گفت شد و اینکه انس و الفتی عمیق هم از احساسات نویسنده با هم دردی کردن حمل بر موضوعات داستان است و همراه معانی قصص اوست و تماما بی بدیل است یا قبل از آن کمتر وجود داشته ،
    سعی دارم در شماری دیگر در این باب درس پس داده و ادامه نگرشی بر آثار صادق هدایت را تقدیم کنم.
    با احترام ، شاگرد هنر
    داریوش ثمر ،
    دی ماه ۱۴۰۲.

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    مطالب مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *