زن ۲۶ ساله درحالی که به شدت اشک می ریخت و فریاد می زد «به خدا پشیمانم!» درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: هیچ گاه طعم مهر پدری را نچشیدم و دست پر از مهر و نوازش او را ندیدم چراکه هر وقت سراغ پدرم را می گرفتم مادرم با خشم و عصبانیت از مرگ نفرتانگیز او سخن می گفت و مدام بر حیرت و تعجب من می افزود تا این که بالاخره فهمیدم مادر معتادم برای مدت کوتاهی به عقد موقت مردی هوسران درآمده است و او نیز بعد از تولدم حاضر نشده با مادرم زیر یک سقف زندگی کند. به همین خاطر ناپدری ام بعد از ازدواج با مادرم برای من شناسنامه گرفته بود تا بتوانم به مدرسه بروم!
خلاصه من درحالی با کمک خاله ام تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم که مادرم همواره از من به عنوان پوششی برای حمل مواد مخدر استفاده می کرد تا ماموران انتظامی به او مشکوک نشوند! با وجود این، روزی با یک محموله سنگین مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد.
مرا هم با دستور قاضی به اداره بهزیستی تحویل دادند و سرنوشتم به گونهای دیگر رقم خورد. مدتی بعد ناپدری ام که برایم شناسنامه گرفته بود به سراغم آمد و مرا از بهزیستی تحویل گرفت. حالا به عنوان یک خدمتکار در پاتوق او کار می کردم. چراکه منزل ناپدریام محل رفت وآمد معتادان و سارقان حرفه ای بود.
آن زمان ۱۰ سال بیشتر نداشتم اما مانند یک زن خانه دار آشپزی می کردم و برای آن ها مواد مخدر می خریدم! چند بار برخی از افرادی که به آن پاتوق می آمدند تلاش کردند به من تعرض کنند ولی در همان سن کودکی مقابل این افراد هوسران ایستادم و با فحاشی وتوهین آن ها را تهدید کردم. بالاخره چند سال بعد در حالی که آرزوهای بزرگی را در سر می پروراندم ناگهان مادرم مشمول عفو و رافت اسلامی شد و از زندان بیرون آمد.
گویی با ترک اعتیاد کمی از نظر عاطفی هم بهتر شده بود، در این شرایط مردی ۳۵ ساله به خواستگاری ام آمد و با من ازدواج کرد.
هنوز چهاردهمین بهار زندگی ام را می گذراندم و عاشق گوشی تلفن هوشمند بودم.«هاشم» نیز بلافاصله یک دستگاه گوشی تلفن برایم خرید.
آن قدر خوشحال شدم که گویی دنیا را به من بخشیده اند! به همین دلیل هم خیلی به همسرم علاقه مند شدم و بدون برگزاری جشن عروسی و جهیزیه به خانه بخت رفتم ولی شوهرم نیز معتاد بود و تنها یک سال بعد از ازدواج او را هم دستگیر کردند و به تحمل ۲۰ سال زندان محکوم شد.
در این وضعیت از «هاشم» طلاق گرفتم و به خانه ناپدری ام بازگشتم. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که هنگام پرسه زنی در فضای مجازی با مردی ۴۰ ساله آشنا شدم.
«فیروز» اعتیاد نداشت اما در یک سانحه رانندگی به خاطر آسیب نخاعی، حس پاهایش را از دست داده بود. وقتی به او علاقه مند شدم از تنکابن به مشهد آمدم و با «فیروز» ازدواج کردم.
او خانواده ای بسیار مهربان داشت و با پول دیه اش خانه ای در حاشیه شهر خرید و با خودروی پرایدی که داشت مسافر کشی می کرد.
یک سال بعد صاحب پسری زیبا شدم و درحالی رنگ خوشبختی را می دیدم که ناگهان بر اثر خامی و نادانی، دوباره به پرسه زنی در فضای مجازی پرداختم و این بار با پسری آشنا شدم که خودش را هم سن و سال من معرفی می کرد و مدعی بود به طور مجردی در تهران زندگی می کند.
خیلی زود فریب نیرنگ بازی های فضای مجازی را خوردم و با اصرار از «فیروز» طلاق گرفتم تا با «رامبد» ازدواج کنم اما وقتی به تهران رسیدم تازه متوجه شدم که او با همسر و فرزندانش در یک کانکس و در اطراف یکی از شهرک های حاشیه تهران زندگی می کند و از راه سرقت روزگارش را می گذراند.
حالا که به اشتباه خودم پی برده بودم در زیر پل ها می خوابیدم و اشک ندامت می ریختم اما روی بازگشت به مشهد را نداشتم. بالاخره مدتی بعد تصمیم گرفتم نزد «فیروز» بازگردم و از او بخواهم که مرا ببخشد ولی او مرا از خود راند و مرا زنی هوسران خواند که به درد زندگی با نمی خورم!
اما من دیگر مسیر درست زندگی را پیدا کرده ام و خوب می دانم که چه اشتباه وحشتناکی را مرتکب شدم ای کاش …
با دستور سرهنگ جواد یعقوبی رئیس کلانتری سپاد مشهد بررسی های مشاوره ای در دایره مددکاری اجتماعی با دعوت از «فیروز» در حالی آغاز شد که او با شرایطی پذیرفت به زندگی مشترک سابق خود بازگردد تا فرزند او نیز مهر مادری را فراموش نکند.
دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید | |||||||
اخباری که توسط خبر فوری منتشر میشوند به صورت اتوماتیک از منابع مختلف جمعآوری شده و در سایت دیدگاه نیوز انتشار مییابند. مسئولیت صحت یا عدم صحت این اخبار توسط دیدگاه نیوز تایید و یا تکذیب نمیشوند و این اخبار نیز دیدگاه هیئت تحریریه نمیباشند.
دیدگاهتان را بنویسید