استیون گرین بلت؛ استاد دانشگاه و نویسندهای آمریکایی است. او از تأثیرگذارترین متخصصان مطالعات رنسانس در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم قلمداد میشود. او از سال ۲۰۰۰ میلادی به عنوان استاد علوم انسانی در دانشگاه هاروارد به تدریس پرداخته است. گرین بلت پس از بیست و هشت سال پژوهش و تدریس در کالیفرنیا به ماساچوست رفت و در دانشگاه هاروارد مشغول به کار شد.
گرین بلت یکی از بنیانگذاران تاریخ گرایی جدید است مجموعهای از شیوههای انتقادی که او اغلب از آن تحت عنوان “شاعری فرهنگی” یاد میکند. او برنده جایزه پولیتزر برای ادبیات غیرداستانی عمومی در سال ۲۰۱۲ و جایزه کتاب ملی برای ادبیات غیرداستانی در سال ۲۰۱۱ برای کتاب “جهان چگونه مدرن شد” شده است. گرین بلت در سالهای بعد کتابهایی پرفروش در مورد شکسپیر شناسی و مطالعات رنسانس را به نگارش درآورد.
از گرین بلت کتابهای متعددی به زبان فارسی ترجمه و چاپ شده اند از جمله “جهان چگونه مدرن شد” با ترجمه “مهدی نصرالله زاده” چاپ انتشارات “بیدگل” و “جبار؛ شکسپیر و سیاست” با ترجمه “آبتین گلکار” چاپ شده توسط نشر “همان”.
بسیاری از ما به طور مبهمی به یاد میآوریم که با مشاهدات مارکس در مورد تکرار تاریخ مواجه شده ایم و این جمله معروف او را به خاطر آورده ایم که تاریخ دو بار تکرار میشود اولین بار به صورت تراژیک و دومین بار به صورت کمیک. تکرار میتواند پوچ باشد کوشش خجالت آور سطحی و مصنوعی برای بازآفرینی چیزهایی که از دست رفته.
مارکس به سیاست فوق العاده وحشتناک فرانسه در اوایل تا اواسط قرن نوزدهم فکر میکرد. اما این نظر در مورد طیف گستردهای از پدیدههای سیاسی در مورد تلاشهای مختلف برای “بازپس گیری حاکمیت” یا “عظمت بخشیدن دوباره به امریکا” (شعار ترامپ) یا “احیای یکپارچگی بی انتهای جهان روسی” (شعار پوتین) صدق میکند.
با این وجود، فهرست کردن این موارد و فکر کردن به معنایی که برای مثال ریاستجمهوری دوم دونالد ترامپ در ایالات متحده ممکن است داشته باشد به ما یادآوری میکند که کمیک بودن ماجرا مانع از بروز دور تازهای از فجایع خونین نمیشود. شاید تراژدی فعلی از نوع کلاسیک آن نباشد، اما تلفات کماکان بالاست.
من و “آدام فیلیپس” روان درمانگر بریتانیایی در کتاب تازه مان با عنوان “شانس دوم: شکسپیر و فروید” (انتشارات دانشگاه ییل، مه ۲۰۲۴ میلادی) از خوانندگان دعوت کرده ایم که حتی بیشتر به عقب بازگردند در وهله نخست به این که چه چیزی باعث تراژدی میشود؟ به نظر میرسد که پاسخ هم برای شکسپیر و هم برای فروید این است که تراژدی زمانی رخ میدهد که ما بدون منابع (درونی یا بیرونی) باقی میمانیم تا آن چه را که برای مان ممکن است دوباره تصور کنیم: تکرار رویدادها با تغییراتی دگرگون کننده.
ما در کتاب مان توضیح داده ایم که چگونه به عنوان عوامل انسانی در دنیایی از “اولین شانس ها” کار را شروع میکنیم. این شانسها احتمالات ارثی و برنامه ریزی نشده هستند: جایی که خودمان را مییابیم این که والدین مان چه کسانی هستند و این موارد پیش از آن رخ میدهند که در موقعیتی برای انتخاب یا درک این موضوع قرار بگیریم که چه اتفاقی برای ما رخ میدهد.
دنیای اولین شانسها بسیار متزلزل است بسیار بیش از آن چه در ابتدا فکر میکردیم: ما کودکانی هستیم که در لبه پرتگاه بازی میکنیم. آثار کمدی با به تصویر کشیدن ریسکهای اجتناب شده، شانسهای نجات یافته، آیندههایی که در آخرین لحظه از انحلال و فاجعه نجات مییابند کار میکنند. کمدی اشتباهات* با طرح مضحک بی شرمانه اش در مورد دوقلوهایی که در اوایل نوزادی از هم جدا میشوند و در شرایطی که هم خنده دار و هم بسیار پرخطر هستند با هم برخورد میکنند یک نمونه نسبتا افراطی از این ثبت کمیک است که در آن روابط شکسته به طور معجزه آسایی از سر گرفته میشود.
“رویای شب نیمه تابستان”* اثر کمدی دیگری از شکسپیر یک درگیری بالقوه مرگبار را برپا میکند و آن را از طریق دنبالهای جادویی و نمایشی از خیانت ها، عقب گردها و وارونه سازی احساسات حل میکند. این نوعی فرآیند است که در زندگی واقعی میتواند با درد عمیق و سرگردانی همراه باشد، اما در اینجا به زیبایی بهعنوان یک رویا مطرح شده که اکنون میتوان آن را فراموش کرد و همه را به جایی که واقعا میخواستند بازگرداند.
بنابراین، کمدی شکسپیر در میان خیلی چیزهای دیگر نمایشی شوخ و آگاهانه از آنچه درام میتواند انجام دهد میباشد. کمدی شکسپیر میتواند شما را به تصور فاجعه دعوت کند آن را با انواع جزئیات پر کنید و سپس تسلیم انرژی مقاومت ناپذیری شوید که برای صلح یا بازگشت به خانه وجود دارد. با تصور جسورانه بدترینها و کشف انعطاف پذیری که نمیدانستید دارید یاد میگیرید که با بی ثباتی کنار بیایید. با این وجود، بهای آن انکار است.
رویا را باید فراموش کرد و لحظات میانی وحشت و سوگ را باید پشت سر گذاشت. شکسپیر نمیتواند کاملا به این راضی باشد و کمدیها به طور فزایندهای به سمتی متمایل میشوند که صدایی ناخوشایند به همه این عناصر انکار شده یا خفه شده بدهد (مالوُلیو در شب دوازدهم* یک مورد واضح است).
درام باید بیش از این کار کند و درام تراژیک از منظری کاملا متمایز به ریسک و ترس میپردازد. در تراژدی در واقع اولین شانسهای خود را از دست خواهید داد و آن شانسها را پس نخواهید گرفت.
سپس این سوال این است که وقتی شکست خورده اید زمانی که صدمه دیده اید و در سطحی عمیق آسیب دیده اید میتوان به چه چیزی امیدوار بود. قهرمان تراژدی کسی است که قادر به درک این موضوع نیست که دیگر در امنیت و بی گناه نیست.
آن قهرمانان باید قلمروی شانس عالی دوم را کشف کند، اما به هر دلیلی نمیتوانند این کار را انجام دهند. شانس دوم لحظهای طعنه آمیز و خودآگاه است که میبینید شکست شما واقعی است و هم چنین نمیتوان به سادگی با آغازی دوباره از آن فرار کرد.
ما در کتاب مان اشاره میکنیم که تقریبا در تمام تراژدیهای بزرگ لحظهای وجود دارد که به قهرمان داستان راهی برای خروج از چرخه تکرار عقیم ارائه میشود که در آن به دام افتاده است. با این وجود، آن شخصیتها با درجات متفاوتی از تامل و درک آن شانس را نمیشناسند یا نمیتوانند آن را تشخیص دهند. بنابراین، در ان لحظه تنها “شانس دوم” برای آنان مرگ است.
در داستان شکسپیری روایت تراژیک کلام آخر نیست و نمایشنامههای او امکانی متهورانه را فراتر از خط سیر با امتناع از مرگ ارائه میکند. برای مثال، او در “حکایت زمستان” به قهرمان تراژیک شانس دومی داده میشود. در آن داستان لئونتس با خشنودی تمام سرگرم پذیرایی از پولیکسینس پادشاه بوهیمیا و دوست زمان کودکی خویش است، ولی، چون هر چه تعارف میکند نمیتواند مهمان خود را متقاعد سازد که تمام زمستان را نزد او بماند از همسر خود خواهش میکند با اصرار موافقت او را جلب کند.
وقتی ملکه به سهولت موافقت مهمان را جلب میکند شک و تردید لئونتس برانگیخته میشود و به این خیال میافتد که باید بین این دو سَروسِری وجود داشته باشد. این احساس شک پادشاه به زودی به مشغله فکری شبانه روزی او تبدیل میشود تا آنجا که به یکی از مشاوران وفادارش به نام کامیلو دستور میدهد پولیکسینس را مسموم کند، ولی کامیلو که به بی گناهی پولیکسینس ایمان دارد او را از خطری که در کمین اش قرار گرفته آگاه میکند و مقدمات فرار شبانه او را فراهم میسازد و خود نیز همراه او از دربار سیسیل میگریزد.
شکسپیر در آن نمایشنامه میگوید برای آن که از شانس دوم برخوردار شویم باید از موضع کنترل و اجبار نسبت به دنیا دست برداریم به عبارت دیگر شما باید توهمات مربوط به قدرت مطلق را که ما به عنوان بچههای کوچک در سر میپرورانیم کنار بگذارید.
فیلیپس در کتاب مان اشاره میکند که فروید تشخیص دهنده بزرگترین شانس دوم زندگی ماست: کشف این که میتوانیم شخصی غیر از والدین خود را دوست داشته باشیم. با این وجود، نحوه انجام این کار بیشتر مرهون روایتهای درخشان “دونالد وینیکات” روانشناس بریتانیایی و نظریه پرداز معروف نظریه شخصیت از تجربه دوران کودکی است.
در روایت وینیکات شانس دوم با درک ابتدایی از رابطه کودک با جهان آغاز میشود که نه کنترل مطلق است و نه انفعال قهرآلود. مادر باید به اندازه کافی قابل اعتماد باشد تا کودک برای همیشه احساس رها شدن نکند.
حافظه نقش مهمی در شکل دهی داستانی بازی میکند که در آن چالشهای جدید را میتوان در الگویی از رها کردن و بهبودی ترکیب کرد. فیلیپس اشاره میکند ایده شانس دوم در اصل حقیقت محض یادگیری است. اولین تجربیات ما از تمایل و در واقع تعهد باید دوباره کار شود. این شامل تغییرات شدید و دردناک است، اما داستانی را ایجاد میکند که به جای نگاه پرشور به عقب که ما را بی حرکت و منفعل میسازد، به ما اجازه رشد میدهد. به همین خاطر است که شانس دوم برای سوژه زخمی و نگران خبر خوبی به نظر نمیرسد. مقاومت در برابر درمان ریشه عمیقی دارد (فروید در مورد این که چگونه بهبودی به عنوان یک “خطر جدید” قلمداد میشود نوشته بود).
ما در کتاب مان پرسیده ایم که چه چیزی ممکن است در انتخاب انسان بودن دخیل باشد: عمل با چشمان باز در چارچوب محدودیتهایی که ما آن را انتخاب نکرده ایم. با آمادگی برای این که ببینیم کجا به خودمان آسیب رساندن و آسیب دیدن را آموخته ایم رفتار خود را بازبینی کنیم. به اطراف تان نگاه کنید: چه بسیار وحشتهای اخلاقی و سیاسی محیط ما ریشه در ترس از بهبودی، ترس از شانسهای دوم، عدم تمایل به یادگیری و نگاه ناامیدانه به گذشته به زمانی دارد که ما در زندگی خود قدرتمند بودیم.
برای من و فیلیپس وسوسه بازگشت به دنیای روانی که در آن هنوز هیچ محدودیتی برای انتخاب وجود ندارد یکی از اجزای اساسی تراژیک است: وحشت مکبث از دیده شدن، ترس کلئوپاترا در نمایشنامه “آنتونیوس و کلئوپاترا” از به اسارت برده شدن به روم توسط قیصر اکتاویوس غلبه کرده بر آنتونی پیش از خودکشی، تلاشهای رقتانگیز اتللو برای نجات روایت و شهرت اش پیش از خودکشی، حتی اصرار هملت بر اینکه هوراسیو زنده بماند تا داستان شاهزاده را صادقانه بگوید همه این موارد به جبر تراژیک برای کنترل یا جذب دنیای بیرونی تهدیدآمیز اشاره دارد.
*نمایشنامه “کمدی اشتباهات” اثر شکسپیر در حدود سالهای ۱۵۹۳ تا ۱۵۹۴ میلادی نوشته شده است. این نمایشنامه از نمایشنامه کمدی لاتینی مناخمی یا دوقلوها اثر پلاتوس اقتباس شده است. راوی داستان دوقلویی هستند که از وجود یکدیگر بی خبرند و ملاقات تصادفی شان به حادثهای ناگوار و مضحک میانجامد. دو دوقلو هنگام تولد به دلیل طوفانی شدن دریا از هم جدا شده اند: دوقلوی اول از اشراف زادگان هستند که نامِ هر دوی آنان آنتیفولوس است و دوقلوی دوم از خدمتکاران که هر دو درومیو نام دارند.
سالها بعد جفت اول آنتیفولوس و درومیو که در سیراکیوز بزرگ شده اند بهطور اتفاقی برای بازدید به اِفسس که جفت دوم در آنجا زندگی میکنند میروند اتفاقی که موجب میشود هویت آنان در مجموعهای از نزاعها و حتی جلسات پرشور بازرسیها، مورد تردید قرار بگیرد. پوچی و موقعیتهای مضحک و سبک کمدی اشتباهات لبخند را به روی لبان مخاطب آورند.
تصور کنید برای اولین بار به شهری قدم گذاشته اید، اما گویا مردم آن شهر همگی شما را میشناسند! گروهی به شما لبخند میزنند، سلام میکنند و برای صحبت با شما پیش قدم میشوند و گروهی دیگر با نفرت از شما روی بر میگردانند و لعن و نفرین تان میکنند! این تصویری است که وقتی جفت دوم آنتیفولوس و درومیو به افسس میرسند با آن مواجه میشوند.
*در “رویای شب نیمه تابستان” اثر شکسپیر سئوس دوک آتن قرار است ماه آینده در چله تابستان شبی که ماه قرص کامل است با هیپولیتا ازدواج کند بنابراین سئوس به فیلوسترانه رئیس تشریفات و جشن و سرورهای خود فرمان میدهد برنامهای ترتیب دهد تا آن شب جوانان آتنی واقعا به عیش و نوش بپردازند. با این وجود، همه جوانان آتنی از این موضوع خوشحال نیستند. لیساندر و دیمیتریوس که از کودکی با یکدیگر دوست بودهاند هردو عاشق هرمیای زیبا و ریز نقش دختر همسایه شان هستند و معضل پیچیدهای دارند.
اژئوس پدر هرمیا پایش را در یک کفش کرده که دخترش باید شب عروسی دوک و در حضور دوک با دیمیتریوس ازدواج کند و گفته در غیر این صورت هرمیا را به قتل رسانده یا به معبد کاهنان میفرستد که تا آخر عمر همان جا باقی بماند حال آن که هیچ کس در آن محله در آتن نیست که نداند هرمیا از کودکی عاشق لیساندر بوده است.
*”شب دوازدهم” نمایشنامهای کمدی اثر ویلیام شکسپیر است که در حدود سالهای ۱۶۰۱–۱۵۹۹ نوشته شد و نخستین بار در ۲ فوریه ۱۶۰۲ به روی صحنه رفت. این نمایشنامه عشق و قدرت را به بازی میگیرد. بانو الیویا زنی اشرافی است که کنت ارسینو را شیفته و مجذوب خود کرده است. الیویا دو خواهان دیگر نیز دارد: خدمتکار متظاهرش مالوُلیو و جناب اندرو آگوچیک.
دوقلوهایی با نامهای ویولا و سباستین نیز به این داستان وارد میشوند آن دو که در سفری دریایی شاهد آسیب دیدن کشتی شان بوده اند هر کدام تصور میکنند که دیگری غرق شده است. ویولا خود را به شکل یک پسر درمی آورد و به خدمتکاران کنت ارسینو میپیوندد. ارسینو او را به عنوان فرستادهی خود نزد بانو الیویا میفرستد، اما داستان پیچ و تاب جدیدی میخورد و بانو الیویا یک دل نه صد دل عاشق فرستادهی ارسینو میشود در حالی که نمیداند این فرستاده در واقع دختری است که خود را به شکل پسرها درآورده است!
کتاب شب دوازدهم یکی از جذابترین و سرگرم کنندهترین داستانهای شکسپیر بزرگ به حساب میآید. یکی از شخصیت ناخوشایند نمایشنامه شب دوازدهم مالوُلیو است. در ابتدای امر ممکن است خواننده او را یک عقل کل آزاردهنده ببیند، اما همین طور که شخصیتهای دیگر بیشتر او را اذیت کرده در حق اش قلدری میکنند کم کم میتواند قصه را از نگاه مالولیو ببیند و در نهایت متوجه میشود که چگونه طبقه و خانواده میتواند خوشبختی و همین طور توانایی افراد برای رسیدن به خواستههای شان را در زندگی محدود کند.
دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید | |||||||
اخباری که توسط خبر فوری منتشر میشوند به صورت اتوماتیک از منابع مختلف جمعآوری شده و در سایت دیدگاه نیوز انتشار مییابند. مسئولیت صحت یا عدم صحت این اخبار توسط دیدگاه نیوز تایید و یا تکذیب نمیشوند و این اخبار نیز دیدگاه هیئت تحریریه نمیباشند.
دیدگاهتان را بنویسید