×

گفتگو با دکتر عباس رضوی؛ نویسنده کتاب “آمبولانس سیاه” / تجربه های زیسته‌ی کودکی از یک شرکت – شهر نفتی

  • کد نوشته: 216312
  • ۱۴۰۳-۱۱-۲۴
  • 16 بازدید
  • دیدگاه نیوز: فرشید خدادادیان پژوهشگر تاریخ نفت و میراث صنعتی مقدمه ی گفتگو: افتخار آشنایی و شاگردی من در محضر دکتر عباس رضوی پیرانشاهی، دکتر در تاریخ و مدرس دانشگاه، به دوران دانشجویی در مقطع کارشناسی تاریخ در خوزستان باز می گردد.آشنایی و ارادتی که از زمستان۱۳۷۶ که دکتر رضوی، استادی جوان و سی و […]

    گفتگو با دکتر عباس رضوی؛ نویسنده کتاب “آمبولانس سیاه” / تجربه های زیسته‌ی کودکی از یک شرکت – شهر نفتی

    فرشید خدادادیان / پژوهشگر تاریخ نفت و میراث صنعتی

    مقدمه ی گفتگو: افتخار آشنایی و شاگردی من در محضر دکتر عباس رضوی پیرانشاهی، دکتر در تاریخ و مدرس دانشگاه، به دوران دانشجویی در مقطع کارشناسی تاریخ در خوزستان باز می گردد.آشنایی و ارادتی که از زمستان۱۳۷۶ که دکتر رضوی، استادی جوان و سی و شش ساله، اما فرهیخته و پُر دانش بود آغاز و تا امروز(بهمن ۱۴۰۳) ادامه دارد و طی این بیست و هفت سال، همیشه و همواره این مقام استادی برای من باقی مانده و دور و نزدیک از او آموخته و می آموزم.دکتر رضوی از مفاخر زادگاه من؛ مسجد سلیمان است و از خانواده ای فرهیخته و بزرگ است.

    ”سرکوره ها”، محله ای است کارگری در شهرستان مسجد سلیمان، نخستین شرکت – شهر نفتی ایران و خاورمیانه و بچه های قدیمی سرکوره ها و مسجد سلیمان، دکتر عباس رضوی و برادرانش؛ مرحوم علی یار و “نور علی” و “روز علی” و “غلام” را به خوبی و نیک نامی می شناسند. نور علی و روز علی، یا بقول بچه های مسجد سلیمان؛ “سید” را من نخستین بار به دعوت دکتر رضوی در کارگاه نجاری شان در “هشت بنگله” دیدم که این هم نام محله ی دیگری است در شهر اولین ها و “غلام”، شاعر فرهیخته و شوریده و کتابخوان و سومین برادر دکتر نیز همان کسی است که من و سعید و فرید مرادی و بسیاری دیگر از کتاب اولی های دهه ی هفتاد شهر اولین ها به راهنمایی و همکاری و معرفی او بود که توانستیم در پایتخت بی در و پیکر، ناشری برای کتاب هایمان بیابیم.

    برادران رضوی، “پیرانشاهی” هستند. از پیرانِ شاهِ بابادی که نیاکانشان از “لالی” به “سوسن” ایذه کوچ کرده و در “آیاپیر” عیلامی، پیرانشاه را با “ناپیرشاه” و “اونتاش گال” عیلامی همزمان در پیشینه و شجره دارند. دکتر غلام رضوی، متولد سال۱۳۴۰ و فرزند نخستین شرکت – شهر نفتی ایران و خاورمیانه، تجربه های زیسته و خاطرات و اندوخته های فراوانی در ذهن و سینه دارد که مجموعه داستان؛ “آمبولانس سیاه” نخستین پرده از انتشار این خاطرات و تجربه های زیسته است.

    به بهانه ی انتشار این کتاب، گفتگویی کرده ام با استاد رضوی و از این کتاب و دلایل نگارش و انتشارشش جویا شده ام.

    جناب دکتر رضوی، ضمن تشکر از وقتی که اختصاص داده اید و ضمن تبریک انتشار نخستین کتاب تان، لطفا در ابتدا؛ دلیل اصلی نگارش این مجموعه داستان را به اختصار توضیح دهید.

    با سلام به شما و همه مخاطبان عزیزتان.”آمبولانس سیاه” ریشه در دوران کودکی من دارد.همانگونه که در مطلع کتاب و به جای مقدمه آورده ام و توضیح داده ام که؛ “چرا نوشتم”، “آمبولانس سیاه” در آعاز تلاش من برای رها شدن از یک سری خاطرات ناخوشایند، اما واقعی دوران کودکی بود. نمی دانم چند نفر در دوران کودکی شاهد چند مورد مرگ عزیزان و نزدیکانشان بوده اند؟! من بوده ام و سال ها و سال ها با این تجربه های کودکی دست به گریبان بوده ام.

    روزی به خواهر زاده ام که دستی در علوم پزشکی داشت گفتم؛ که هنوز گیج و منگ و مبهوت با همان آمبولانس سیاهی که جنازه عزیزانم را با خود برد و شاهد بودم همچنان می روم!به توصیه ی خواهر زاده ام برای جلسات مشاوره با یک مشاور یا روانشناس آماده می شدم و به همین دلیل و برای اینکه بتوانم مطالب و مسائلم را به شکل بهتری بیان کنم شروع کردم به نوشتن مواردی که در ذهنم در تمامی این سال ها همراهم آمده بود.این دلیل اولیه نگارش این مجموعه داستان کوتاه است.

    بدین ترتیب پس ما با یک “ناداستان” روبرو هستیم؟

    این “داستان”، “ناداستان”، خاطره و یا هر نام دیکری که اهل فن و خواننده می خواهد بر آن بگذارند است.چون من آن را بی نام آغازیدم و بی آنکه پایانی برای آن متصور باشم، ادامه دادم.پس انتخاب را به عهده و برداشت و هرمونوتیک مخاطب کتاب می گذارم.

    عنوان فرعی کتاب؛ “مرگ از نگاه کودک” است.این عنوان فرعی نیز به همین دلیل انتخاب شده؟

    هنگامی که مشغول نگارش کتاب بودم و داشت شکل نهایی آن خود را نشان می داد، همسررم نیز به عنوان یک مشاور برایم توضیح داد که “کتاب کودک” این روزها بحثی را دنبال می کند در مورد “مرگ از نگاه کودک”.بدین ترتیب من هم از تردید بین نوشتن یا رها کردن خلاصی یافتم و نوشتم.

    کتاب، شامل سه داستان یا به تعبیر شما در متن کتاب؛ “بخش” است. در بخش اول با عنوان؛ “من به هیچ آمبولانس سیاهی تُف نکردم” شخصیت اصلی داستان کودکی است که نسبت به یک وسیله مدرن یعنی خودروی حمل جنازه مسئله دارد. ممکن است بدون لو دادن داستان برایمان توضیح دهید که “تم” اصلی داستان چیست؟

    در شهرهای نفتی مُدرنی همچون زادگاه ما مسجد سلیمان، مظاهر تمدنی مُدرن خیلی زودتر از جاهای دیگر مورد استفاده قرار گرفتند. آمبولانس سیاه یا همان “بِلَک آمبولانس” انگلیسی ها یکی از این نمونه ها بود که تفاوتش با آمبولانس معمولی سفید یا “وایت آمبولانس” ،سرنشین آن بود. مردمان شهرهای نفتی از کودکی در تضاد بین سنت و این مظاهر مدرن گرفتار بودند. یکی از سنت های خرافی در بین مردمان این بود که با دیدن “بلک آمبولانس” برای دور ماندن و گریز از مصیبت و معضل آن آب دهان را به کرات تُف می کردند! پارادوکس و چالش این تضاد بین باور خرافی و یک مظهر مدرن به شکل اتومبیلی برای حمل جسد، این است که وقتی از نزدیکان کسی در آمبولانس سیاه بود دیگر چگونه می توانست با دیدن آن خودرو که به سمت سردخانه نگهداری اجساد یا گورستان می رفت، تُف کند؟! البته در فراز و فرود داستان به موارد دیگری نیز اشاره شده که لذت آن را برای مخاطب ناگفته می گذارم.

    ما در داستان دوم؛ “دایی اش اینگونه حُکم کرده بود” نیز به همزمانی این سنت و مدرنیزاسیون نفتی مواجه هستیم. آنجا که عقرب (گادیم) شخصیت داستان را در حین قاطی کردن علیق برای گاو در طویله نیش می زند و در درمانگاه بیمارستان شرکت نفت OPD درمان می شود.

    درست تشخیص داده اید، اما علاوه بر بازنمایی این چالش، البته فراز و فرود داستان نیز باز به عنوان اصلی کتاب یعنی؛ مرگ اندیشی و فراتر از آن مواجهه با مرگ وفادار است. هراس از مرگ عزیزان و نزدیکان چنانچه بدیهی و روشن است، تجربه غریبی است و در این داستان نیز این خط و تم اصلی ادامه دارد و البته حق با شماست. جلوه های تقابل بدیهی سنت و مدرنیته در یک شهر نفتی نیز در آن مستتر است.
    تجربه های زیسته در نگارش این داستان نیز موثر بوده است و به خصوص این موضوع و این داستان برای کسانی که تجربه های مشابه در همزیستی با بستگان نزدیک خود دارند قابل توجه و تامل خواهد بود. البته امیدوارم اینگونه باشد.
    ببینید آقای خدادادیان، فلسفه زندگی و مرگ و به تعبیر معروف و ادبی آن؛ “بودن یا نبودن” مسئله بزرگ و شاید بزرگ ترین مسئله انسان است و باور دارم هرچه بیشتر و ژرف تر این موضوع فلسفی واکاویده و تشریح شود، در فهم بهتر زندگی موثر خواهد بود.

    در جغرافیایی که ما در آن زیسته و در مورد آن صحبت می کنیم و بطور مشخص در بین بختیاری ها و مسجدسلیمانی ها، مرگ و سوگ موضوعاتی هستند که بسیار مورد توجه قرار گرفته و می گیرند و جلوه های مختلف این موضوع را از سوگ سروده ها تا موسیقی و فرهنگ و فولکلور می توان دید.در کلیات، این موضوعات بین تمامی اقوام و به باور من بین تمامی بشریت مشترک هستند، اما مواجهه افراد و اقوام مختلف با این موضوعات نیز بسیار متفاوت است.

    کما اینکه؛ در همان مسجدسلیمان، موضوع مرگ برای انگلیسی ها، امریکایی ها، کانادایی ها و یا هندی ها نیز بوده، اما مواجهه آنان با این پدیده به هیچ عنوان در یک محور مختصاتِ کُنش اجتماعی با ایرانیان و بویژه با بختیاری ها قابل مقایسه نبوده! منظورم مقایسه و ارزش گزاری نیست، بلکه اتفاقا به تنوع فرهنگی و در عین حال همزیستی مسالمت آمیز آن ایام اشاره دارم.

    می فهمم و اتفاقا یکی از جذابیت های “ادبیات نفتی” نیز به نظرم همین اشارات است و اعتراف کنم که جذابیت کتاب شما برای من نیز(علاوه بر افتخار شاگردی) همین جغرافیا و فضای داستانی کتاب است. در این کتاب، شما به مقطعی می رسید که اتفاقاً در ایام سالگرد آن قرار داریم و به مرگ یک جوان انقلابی در زمستان پنجاه و هفت اشاره دارید. لطفا در این خصوص نیز توضیح دهید.

    زنده یاد “اسفندیار موسوی”، از دوستان خوب ما در سرکوره ها بود ودر آن ایام همچون بیشتر جوانان و نوجوانان محل و کُل شهر، فعال بود.من شاهد عینی لحظه کشته شدن اسفندیار عزیز نیز بودم و در بخشی از داستان نخست کتاب که جزئیات و خواندن آن را برای مخاطب ناگفته می گذارم، به آن واقعه اشاره دارد.
    البته در همین بخش به حال و هوای آن روزهای مسجدسلیمان بعنوان یکی از شهرهای نفتی ایران نیز اشاره شده است. به دبیرستان سینا، نظامی ها و دیگر موضوعات مرتبط و سعی کرده ام حال و هوای مسجد سلیمان در بهمن پنجاه و هفت را نیز در قالب روایتی داستانی به تصویر بکشم.البته مخاطب باید بگوید که کتاب چقدر در این زمینه موفق بوده است.
    مسجدسلیمان یکی از شهرهای خیلی خاص ایران در حوادث و بزنگاه های مختلف در طول تاریخ بوده و تجربه های زیسته من و هم نسلانم نیز در همین زمینه و زمانه شکل گرفته و در ذهن من و ما باقی مانده اند.
    اما مرگ و مفهوم مرگ در مقاطع مختلف بی تغییر مانده و باور دارم همچنان نیز بی تغییر مانده باشد.همانقدر که زایش و زندگی، بی بدیل است.

    شما در جای جای کتاب با “زمان” بازی کرده و در یک خط روایی نمانده اید. همین “فلاش بک” زدن ها، اتفاقا از جذابیت های مجموعه داستانی آمبولانس سیاه است. اما داستان سوم و آخر، از نظر زمانی با دو داستان دیگر فاصله زمانی تقریبا زیادی دارد. دلیل انتخاب این داستان و مقطع زمانی خاص آن چیست؟

    شخصیت داستان یعنی “دایی” و ویژگی های شخصیتی و روحی و جایگاهی که همواره در ذهن من داشته و هنوز نیز دارد. البته در این داستان که کوتاه تر از دو داستان قبلی کتاب است سعی کرده ام همچنان به سبک روایت و به تعبیر شما فلاش بک زدن وفادار باشم، اما مفهوم انسان، توانمندی و به مرور ناتوان و رنجور شدن انسان در مفهوم کلی آن و در روایت شخصی آن از یک فرد که اتفاقا او نیز از عزیزترین انسان های زندگی من بوده، شکل بیان و نگارش خاص خود را می طلبیده.فروتنانه باید اعتراف کنم که در بیشتر جاها و صفحات کتاب این قلم بوده که دست مرا به دنبال خود می کشانده و تصاویر برجای مانده در ذهن مرا بصوت کلمات و جملات بازتولید کرده است.

    آمبولانس سیاه از ابتدا تا انتها در چنین اتمسفر و فضایی شکل گرفته و به نگارش در آمده و امیدوارم برای مخاطب نیز جذاب باشد.

    حتما همین گونه است. مجدد به شما تبریک می گویم و از وقتی که برای این گفتگو اختصاص دادید سپاسگزارم.

    موخره ی گفتگو؛ کتاب “آمبولانس سیاه” در قطع رُقعی و در یکصد و یک صفحه توسط چاپ و نشر “هورات” در تهران منتشر شده و در پُشت جلد آن، این بخش ها از کتاب برای معرفی اش انتخاب شده اند؛
    ؛؛بودا:ای راهبان، قلم بردارید تا من از رنج برایتان سخن بگویم.گویا بودا وصف حال ما می کرد وقتی از رنج سخن می گفت! تولد رنج است، پیری رنج است و مرگ رنج! بودن با آن کسی که انسان او را دوست نمی دارد رنج است و دوری از آن کس که انسان او را دوست می دارد، رنج!؛؛

    و در ادامه متن پشت جلد، این بخش از داستان نخست کتاب انتخاب شده است؛

    «غوغایی شده بود! من دیدم که او را در موجی پیچاندند، همان موجی که مادر بزرگ را هم با آن پیچانده و درون آمبولانس سیاه گذاشته بودند. همان ماشینی که وقتی آن را از دور می دیدیم چند مرتبه پشت سر هم و سریع به طرف آن تُف می کردیم! بعدها که فهمیدم آن تف های به سمت آمبولانس برای این است که مُرده می برد. از آن پس من به هیچ آمبولانس سیاهی…!»

    مراسم رونمایی و معرفی کتاب “آمبولانس سیاه” به زودی در تهران برگزار خواهد شد و پس از آن، کتاب در کتابفروشی های تهران، البرز، خوزستان، چهارمحال بختیاری و اصفهان، برای تهیه علاقه مندان توزیع خواهد شد.

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    مطالب مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *