ای دشت حتی از بهارت می هراسند
از سروهای ریشه دارت می هراسند
از لاله های واژگونت بیم دارند
از نخل های بردبارت می هراسند
با چشمه ساران زلالت در ستیزند
از رودهای بی قرارت می هراسند
چشم بد از نتهای سرخ سینه ات دور
باغ من! از بانگ هَزارت می هراسند!
از پشت خنجر می زنند و می گریزند
اینها که از گرد سوارت می هراسند
فرمان بده تا غنچه ها از جا بخیزند
این بادها از لاله زارت می هراسند
ای قبله گاه قلبها دیدی که حتی
از زائران سوگوارت می هراسند
در حیرتم با خیل نامردان چه کردی
که این گونه از سنگ مزارت می هراسند ؟
محدثه الماسی
| دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید | |||||||
بدون نظر! اولین نفر باشید