×
آخرین اخبار

نامه ای برای خودم...
نامه ای از من ، در سالروز میلادم

  • کد نوشته: 16843
  • ۱۳۹۸-۰۵-۰۲
  • 726 بازدید
  • با باد می رقصیدم ، با آب سخن می گفتم با درختان عشق بازی می کردم دیگر به سادگی از زیبایی ها نمی گذشتم هر وقت که کسی یا چیزی ناراحتم می کرد دیگر تمام حق را به خودم نمی دادم می دانستم که من هم اشتباه می کنم

    نامه ای از من ، در سالروز میلادم

    دیدگاه نیوز / یادداشتی از الهام فرهادی : وقتی نوجوان یا کمی کوچکتر ، کودک بودم خود را مرکز دنیا می دیدم احساس می کردم همیشه حق با من است ، کوچکترین بدرفتاری را نتیجه بی ا‌نصافی دیگران می دیدم ، انگار تنها من بودم و یک دنیا انتظار ، به جا و نابه جا از خود ، دنیا و اطرافیانم .

     

    از کنار بوها ، رنگ ها ، زیبایی ها به آسانی می گذشتم ، هرگز تصور نمی کردم که این ها شانس من و هدیه ای است زیبا از مبدا هستی که به من عطا شده است ،همه چیز عادی ، گذرا و کاملا طبیعی بود انگار تا بود دنیا همین بود .

     

    نمی دانستم شاید عده ای از این موهبت ها بی نصیب باشند ، همه چیز طوری طراحی شده بود که انگار متعلق به من بود و هرگز پایانی نداشت ، مرگ ، بیماری ، آسیب ، برایم تعریف نشده بود انرژی وافری در خود احساس می کردم که حتی بیماری هم نمی توانست آن را سرکوب کند دنیا بود و من و شادی ای بی انتها .

     

    زمانی که بیمار می شدم با وجود درد برایم لذت بخش بود از سلامتی بعد از بیماری و نقاهتش لذت می بردم انگار دنیا بود و منی تمام نشدنی ،کم کم بزرگتر که شدم دیدگاهم تغییر کرد فهمیدم من مرکز دنیا نیستم دنیا چیزهای مهم تر ، بزرگ تر و پایدارتر از من هم دارد هر بار که گلی می دیدم چنان خیره می شدم که انگار تنها گل روی زمین بود تمام وجودم از دیدنش ، لمس کردن و بوییدنش به وجد می آمد .

     

    با باد می رقصیدم ، با آب سخن می گفتم با درختان عشق بازی می کردم دیگر به سادگی از زیبایی ها نمی گذشتم هر وقت که کسی یا چیزی ناراحتم می کرد دیگر تمام حق را به خودم نمی دادم می دانستم که من هم اشتباه می کنم ‌، هر وقت بیمار می شدم دیگر مثل قبل ، مثل روزهای پرشور نوجوانی لذت نمی بردم ترس وجودم را می گرفت ترس نبودن ، ترس تمام شدن .

     

    اما با وجود همه این ها بسیار لطیف تر ، مهربان تر ، داناتر و مصمم تر از قبل شدم هر روز دانشی به دانشم اضافه می شد همراه با افزایش سنم رشد می کردم و هر روز برایم تجربه ای متفاوت تر و ارزنده تر نسبت به دیروز بود .فهمیدم همه چیز آن طور که دیده می شود نیست ، همه کسانی که می گویند دوستت داریم ، دوستت ندارند ، کسانی که فکر می کنی از تو بیزارند نفرتشان ابدی نیست و ممکن است روزی دوستت بدارند . اعتمادم به خویش راسختر ، ایمانم به خدا قویتر و قلبم رئوف تر از قبل شد .

     

    با دیدن هر کودک نور امید در قلبم روشن و با برخورد با سالخوردگان عشقم به معجزه هستی افزونتر می گشت ، مانند باد رها بودم و مانند طوفان سرسخت ، هر بار که زمین می خوردم بلند می شدم ، گل و لای لباس هایم را می زدودم ، زخم های بدنم را التیام می دادم و دوباره قویتر از قبل حرکت می کردم تا روزی که پیروزی را نصیب خویش کنم .

     

    زندگی برایم صحنه نمایش و من هم بازیگرش بودم سعی کردم نقشی که در این صحنه به من محول شده خوب ایفا کنم و در صحنه هنرمندیم زیبا بدرخشم .

     

    دوست می دارم ، عشق می ورزم ، می بخشم ، می آفرینم ، هر روز می آموزم و تا نهایت خویش پرواز می کنم .

    نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.

    دیدگاه نیوز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *